حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

عید بر همه مبارک

ید همگی مبارک  ان شا الله خدا و رسولش دل همه حاجت مندارو  در این روز عزیز شاد بگردانن .

دیشب  حنابندون پسر داییم بودم بیشتر داخل اتاق بودم .مامان بصدا در اومده بود بیا پس تموم شد .مامان هنوز فکر میکنه من همون دختر شاد و شنگولم که همه مراسم رو گرم میکردم خبر نداره  حتی به هزار بد بختی خودمو راضی کردم بیام .شب هم سعی کردم زود تر  برگردیم خونه .

امروز عیده چند سال پیش چنین روزی ما توی مدینه بودیم یادش بخیر حتی دشت هم گرفتیم .

صب مولودیه خونه هسایمون بودم . گفتم خدا بیا و بحق این روز دل منم شاد کن .خدا ترسم رو از بین ببر 4 سال بسه برای هر تقدیر و حکمتی که تو داشتی ولی  یا نده یا میخوایی بهم بدی سالم و صالحشو بده .

خدا بیا و شادی رو بهم ببخش و این زندگی رو از سوتوکوری در بیار .

دلم ی عالمه شادی میخواد خیلی زیاد هم میخواد .

بعضی اوقات از فکر های خودم درباره این بچه میترسم یعنی عاقبتش چی میشه ؟یعنی  قلب این بار تشکیل میشه ؟بارداری پوچ نیست ؟خدایا بازم میگم راضی ام به رضای خودت ولی اگه میخوایی  مثل دفع های قبل بشه  بهم صبرشو بده .

ته دلم ی چیز میگه این بار فرق میکنه .

همسری میپرسه فکر میکنی پسره یا دختر ؟میگم  فکر میکنم دختره !!!نه هنوز به باره ما جنسیتشم مشخص کردیم .

یعنی اگه ی بارداری سالم باشه ....چه شود .

خدا بیا و به حق  تک تک سوره های  قرانی که به قلب رسولت نازل کردی دل مارو هم به ی بچه سالم و صالح شاد گردان .

دخترم هنوز از جریان خبر نداره ولی ی شک هایی برده من و همسر هم خودمونو زدیم کوچه علی چپ...

درد دل نوشت:دیشب مامان وقتی رفته بودیم خونه عروس براش نا ببریم برگشته میگه کاش چادر سرت میکردی میگم مامان مانتو من هم گشاده هم بلند روسریمم کیپ و کوره و کریفس زدم مشکل کار چیه ؟میگه میژوشیدید دایی هات....نذاشتم ادامه بدم ببخشیدا گفتم ای توی روح داییی هام که ریدن توی زندگی کردن ما اونا ادمن برن به عروسای خودشون و زن و بچه هاشون بگن فقط ایده هاشونو واسه ما خرج نکنن ..در حالی که دختر خاله هامه و ی سری دیگه از اقوام مانتویی بودن مامان به منه بد بخت گیر داده بود.شب به همسر گفتم و اون با تعجب میگفت تو که حجابت مشکلی نداشته !!گفتم حجابم مشکل نداشتم ترس مامان جونم مشکل داشت ..


اتفاق نوشت:این چند روز بنایی کفش های ما به یک کلام به فاک رفت و دیروز در به در برای خرید کفش توی خیابون اواره بودم .بد بختی اینجا تنوع کفشش از چشم من کمه اونم که زیباست  قیمتش قشنگههههههههه در کل خریدیدم و ساعت یک ربع به نه سوار تاکسی به سمت خونه میون راه یارو ی مسیر منحرفی میره با برخورد من میگه مسافر دارم .مسیر به مسیر من میخرد ولی پیچ داشت !بعد توی همون مسیر وقتی مسافرشو پیاده کرده ی دربست داره میگیره که دیگه داد از فقان من در میاد و از ماشین سریع میام پایین و با لعنت ازش جدا میشم و هر اژانس هم میرم شانس من ماشین نداشت با ی دربست برگشتم خونه ماجرا با داد و فقان برای همسر میگم و اون چقدر صبورانه گوش میده اینقده خوشم میاد این وقتا ازش...

دل و دماغ ندارم !!!!

این روزا و شبا بیشتر  سکوت در خونه ما کم فرماست .

خیلی کم با هم حرف میزنیم .شاید از استرس و ترس باشه .

از اون طرف توی دل خودم غوغایی بر پاست  که این بارداری چی میشه ..خدا خودش بهترین رو واسم رقم زده ..هر چی صلاح

ولی خود خدا میدونه چه حالی دارم .

امشب حنابندون پسردایم و فردا شب عروسیش مامان غر میزنه چرا اریشگاه نرفتی موهاتو رنگ کنی مشی چیزی بزنی منم هی راه گریزی پیدا میکنم واسه اینکه نگم به خاطر بارداریم نمیرم .میترسم رنگ و مش ضرر داشته باشه ...نمیشه که همه چی رو بزارم روی دید منفی و بگم  اینم نمیمونه وخودمو بنداز م به خطر وقت واسه رنگ کردنن همیشه هست ولی بچه نه .

از طرفی همه با همسر تصمیم داریم فعلا نگیم تا 3 ماهم بشه و ببینیم خطرات بارداری های قدیم رو نداشته باشم .

عمر دست خداست و شاید نمونه ولی فعلا نمیخوام خاطر مامان رو بازم بریزم بهم .



باید الان من چطوری باشم !!!

هر زنی وقتی میفهمه بارداره  دنیا براش  کوچیک میشه از خوشحالی ولی من با اون سابقه سقط هام نمیدونم خوشحال باشم  یا ناراحت باشم !!!!!

دیشب تست بی بی چک گرفتم با تعجب کامل مثبت بود نمیدونستم بخندم یا گریه کنم و به بی توجهی و عادی بودن بسنته  کردم همسرم که کلا رفت تو فکرررررررررررررر.


سه پست جدید بزاری ی کامنت هم نداشته باشی  دق رو دق میشود ...

.......................................................................................................................................

از پری روز رفتیم روستا.سر مزار  و پیشباز همسایه  خونه مادر شوهر وشب هم رفتم خونه  خواهر شوهر .همسر سر کار بودن و نصف شب هم که برگشته بود رفته بود خونه اون یکی خواهر شوهر...

دیروز عصرم به همراه همه خواهر شوهرام و برادر شوهره رفتیم مکینه(موتور اب خواهر شوهرم اینا)اش پختیم جای همه خالی .شب هم رفتم خونه خواهرم و همسر رفت ولیمه همون همسایهه که گفتم از مکه برگشته بود و اخر شب هم اومدیم خونه .بدک نبود ولی قرار مون با همسر این بود این جمعه بریم ی طرفی نه اینکه بیاییم روستا !!!!

صاب وبلاگ نوشت:فعلا قرار گذاشتیم موع فقط بین خودمون باشه تا ببینیم سرنوشتش چی رقم میخوره ...

نمیخوام فعلا از فامیل چیزی دست گیرشون بشه و خبر دار شن ...

اگه ان شا الله بحق دو بابالحواج  امام جواد و موسی کاظم بارداری سالم و بی خطری بود منم تولد یکی از ائمه که بیشتر امام موسی کاظم مد نظرم هست ی جشن بگیرم .

خواهشن برام دعا کنید.


واگذارش میکنم به خدا

بهش گفتم اولن حقمه  زور نگرفتم دومن نا حقی نکن .درست حرفت ولی نمیزارم حقمو بخوره مگه نوکرشم .بعدشم چرا  این همه خوبی بهش کردم ی بار زنگ نزد  تشکر کنه حالا زنگ زده به گلایه تازه شوهرش هم که راضی بوده به شوهرش قبلا همه مخارج و قبضا رو گفته بودم گفت مشکلی نداره  خانومه هم اومد حرف شوهرشو  تایید کرد بعد زد زیرش فککر کرد اینجوری کنه من  مثل گذشته میگذرم و میگم عیب نداره بیا نمیگرم برو .بعدشم ما پول خودمونم نگیریم  این ناحقی نیست پول  تمام قبض هاشو من بدم برگشته میگه نه ما اینارو استفاده نکردیم میگم بابا من که نیومدم برق خونه شما رو استفاده کنم پس کی استفاده کرده که تو نکردی . میگه خونه شما قبض ادم زیا میاد این خونه که رفتیم قبض کممیاد میگم صبر کن دونگی از شب نگذشته هنوز 15 روز نیست تخلیه کردی رفتی اونجا بزار دو تا بیاد بعد اینقدر با صراحت بگو

حرفای غیر منطقیش اتیشم زد اینقده اعصاب وروانمو ریخت به هم که یادم رفت برای پولی که بهش دادم ازش رسید بگیرم و این بیشتر میره رو اعصابم .

همسرم  رفت توی فکر بعد ی ده دقیقه ایی سکوت میگه کاش زودتر گفته بودی  بهش گفته بودم .

میگم ارزش نداره  ولش کن بزاره بره  اعصابمون راحت بشه ..

باور کنید به غیر ما مامانم اینا  داداش کوچیکه و  خواهر بزرگه هم که در جریان موضوع دزدی و اینا بودن میگفتن بنداز جلوش فقط بره ...

من که سپردم به خدا و به این اعتقاد دارم انسان بازتاب اعمالشو میبینه چه خوب چه بد .و به همسرم هم گفتم خدا کنه خوشی های زندگیش در خونه من برای ابد بمونه ...


ادامه ماجرای من و مستاجرمون

ادامه :


توی این دوسال سعی نکردم صابخونه باشم چون از صابخونهگری بدم میومد .سعی کردم خودشو به چشم خواهر و  شوهرش به چشم برادر ببینم و حق خواهر ی ادا کنم .

برای گلابتون  جون نوشتم حتی ÷سرش رو من بردم ختنه کردم  توی اون یک هفته که پسرشو ختنه کردم مثل ی خواهر باهاش بودم تمام خریداشو من انجام میدادم حتی بعضی اوقات از جیب خودم نون و سبزی براش میگرفتم .وقتی فهمیدم بارداره تا زمانی که بچش به قول ما جون گرفت نزاشتم  کاری به راه پله داشته باشه  حتی ایام عید  که اون بیشتر از من مهمون داشت .یادمه اونشبم که پسرشو بردم ختنه کردم شام چلو گوشت درست کردم با سالاد بردم پایین و ی ماشین 15 تومانی براش به عنوان جایزه 

خریدم.هدیه جشنشم هفتاد هزار تومان  دادم .

همیشه خدا هم توی خونه ما پلاس بود .گاهی وقت ها تا ساعت 3 صبح مینشست و همسرم که از سرکار میومد میرفت داخل اتاق خواب و دوش میگرفت ولی ایشون از جای مبارک تکون نمیخورد همسر هم میرفت دراز میکشد که ایشون رفتن بیاد شام بخوره ولی  امان از اد م پرو ........و اینجوری میشد بعضی شبا اون گشنمه میخوابید و منم حرصم در میومد گاهی وقتها  سعی میکردم مهربونه بهش بگم کارش درست نیست  ولی کو گوش شنوا. روز از نوع روزی از نو فقط مواقعی که شوهرش از تهران بر میگشت ما ی نفس راحتی میکشیدیم .

تا پری روز عصر که برای حساب کتاب و گرفتن ما بقی پول پیش خونشون اومد پیشم حساب کتابا که میکردیم توقع داشت پول قبض هاشش که من از جیب خودم دادم رو ازش نگیرم و این دور از منطق بود و وقتی دید نه من تا قرون اخرش رو گرفتم و اینم بگم 5000 تومان برای هزینه ایاب و ذهاب تسویه گرفتم  نوشتم داد از فقانش در اومد  که شما دارید پول زور میگیرید گفتم عزیزم  من از اول  گفتم خودتون برید ماشین منم اب که نمیخوره بنزین میخوره و  اداره گاز اون سر شهره  ادراه اب وسط شهر برق هم که دیگه خدا رحم کنه .... اینم اضافه کنم تمام قبض ها دو دوره بدهی داشتن  با اومدن قبض های جدید یعنی 6 ماه از دید ادارات دولتی بدهکار  دیگه شما  فکرشو کنید ..........

بهش میگم خانومم پول اب اینقده اومده من که خونه نبودم  تازشم چیزی نشستم  تو همه فرش و موکت و پتو وملافه و تی بخاریتو شستی این درستش نیست هزینش نصف بشه باید دو سوم شما  یک سوم ما ولی چون میگی نه باشه همون نصف..........

ولی ی ناحقی از شاید دید شما باشه ولی از دید من این ی تنبیه بود براش که دیگه خونه دیگران رو به گند نکشه و اونم این بود من ده هزار تومن بابت زدن سوراخ  میخ های رو پلاک الکی که به در و دیوار و همچنین از این برچسب ها هست زده بود به کابینت به  خدا جای چسبشون روی هم در کابینت مونده هم روی در حمام و دستشویی فکر نکنید از این برچسب های کابینت ها نه از این ها که بچه ها میزدن به دفتر هاشون  افرین و صد افرین از اونها  باور کنید هر کی میومد خونه رو میدید میگفت مهد  کودک بوده قبلا  از این برچسب های خرس و ماهی و از اینا هم زده بود در دستشویی و حمام .منم ده هزار تومان بابت خسارت نوشتم بهشم گفتم از هر چی بگذرم از اینا نمیگذرم تمام کابینت رو گند زدی کابینت بازاری که نبوده  که تو ....در حمام و دستشویی هم بماند   سوراخ ها  هم که مامانیییییییییی. میگفت  شما بنایی کردید اینو نباید بگیری گفتم اگه تو کثیف نکرده بودی من این  بنایی رو نمیکردم این همه خرج هم نمیزاشتم پشت دستم .تازه فکر اون بد بختی کردم میخواد بیاد جای تو بشینه  نمیخوام پولی که میخواد بهمون بده با نارضایتی باشه بگه پول دادیم چی گرفتیم گفت دل اون بنده خدا هم خوش باشه ..به هر حال این 15 رو من گرفتم ازش و خانوم  کارد میزدی خونش در نمیومد رفت .بعد 5 دقیقه دیدم شوهرم با ماشین د م در مغازشه  از پنجره راه پله صداش زدم بیا بالا کارت دارم گفت بیا پایین .تادر حیاط رو باز کردم بهش بگم دیدم مستاجره زنگیده و داد و بیداد

همسرم با ده هزار تومان مخالف بود  حقم داشت و توجهش برای من قابل قبول ولی نمیخواستم این خانوم  فکر کنه هر خونه بره میتوانه به گند بزنه باید  میفهمید من ده هزار تومن کم کردم کس دیگه بود کمتر از 70 هشتاد کم نمیکرد .همسرم میگه اون این همه برده اینم مینداختی جلوش  هیچ وقت خودتو برای پول خراب نکن  ...

داشتم میگفتم همسر تا دید اونه و داره گلایه میکنه به اشاره گفت مینداختی جلوش گمشه بره ..منم خیلی عصبانی شدم گفتم قطعش کن حرفامو بشنو بعد .