حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

دل و دماغ ندارم !!!!

این روزا و شبا بیشتر  سکوت در خونه ما کم فرماست .

خیلی کم با هم حرف میزنیم .شاید از استرس و ترس باشه .

از اون طرف توی دل خودم غوغایی بر پاست  که این بارداری چی میشه ..خدا خودش بهترین رو واسم رقم زده ..هر چی صلاح

ولی خود خدا میدونه چه حالی دارم .

امشب حنابندون پسردایم و فردا شب عروسیش مامان غر میزنه چرا اریشگاه نرفتی موهاتو رنگ کنی مشی چیزی بزنی منم هی راه گریزی پیدا میکنم واسه اینکه نگم به خاطر بارداریم نمیرم .میترسم رنگ و مش ضرر داشته باشه ...نمیشه که همه چی رو بزارم روی دید منفی و بگم  اینم نمیمونه وخودمو بنداز م به خطر وقت واسه رنگ کردنن همیشه هست ولی بچه نه .

از طرفی همه با همسر تصمیم داریم فعلا نگیم تا 3 ماهم بشه و ببینیم خطرات بارداری های قدیم رو نداشته باشم .

عمر دست خداست و شاید نمونه ولی فعلا نمیخوام خاطر مامان رو بازم بریزم بهم .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد