حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

با این نوناشون..........

هنوز که هنوزه بنایی طبقه پایین ادامه داره

توضیح درباره مطلب بالا :بعد از رفتن مستاجر قئدیمیه دیدیم بد جور و به طور  کامل گند زده به خونه در دو طول دو سالی که خونه ما بوده حتی برای یک بارم دست به خونه نزده و فقط به قول ما روی زندگیشو تمیز میکرده اینجوری بگم واستون که روشنایی گوشه  پذیرایی رسمن شده بود خونه عنکبوت  میدیدی فکر میکردی ی صد سالی خونه خالی بوده روی تمام مهتابی ها بقدری خاک بود که ....سوراخ هم تا دلتون بخواد زده بود ی نمونه بلند شده بودن مهتابی رو باز کرده بودن اورده بودن زده بودنش به 30 سانتی کف خونه  پسرشم که انگار همه چیز واسش چک نویسه ...در ورودی شده بود دفتر مشقش  اینار  داشته باشید تا بقیه بحثم .

دیدیم ما بخوام به هر کی بدیمش اجاره بد بخت حالش بد میشه برای همین من گیر دادم به همسر باشی که باید یا رنگ بشه یا سفید دور پذیرایی هم کاشی ی خواب هم اضافه کنیم /

همه اینا انجام شد ه و بخاطر امنیت بیشتر تمام پنجره ها هم فاظ زدیم .گچ بری هم کردیم خیلی خوشگل شد .دوست داشتم کف هم سرامیک کنم ولی وقتی دیدم مستاجر جدیده پول پیششرو داره هی کم میکنه  ببخشیدا ببخشیدا گفتم مگه خرم بیخیال کف خونه تمام موزاییک هست  موکت هم که داره  ول کن بابابخدا وقتی بعضی مستاجر ها رو میبینی دود از سرت میزنه بیرون .

قرار بود مستاجر ما 31 اردیبهشت تخلیه کنه ای پوستی از ما کند که بماند تا بهزار این ور و اونور اقا 10 خرداد خالی کرد اونم چی با هزار اعصاب خوردی .

معامله ایی که قرار بود بزنیم چون این اقا دیر خالی کرد  بهم خورد .

توی این چند روز هم هر وقت یاد دزدی های زن مستاجره از خونمون می افتادم به قرآن جیگرم اتیش میگرفت .

تسویه حساب قانونا و طبق  قولنامه  که نوشتیم پای مستاجره

شوهرش به اقای همسر زنگ زده بگو حاج خانوم بره .گفتم باشه میرم ولی نوکر باباش نیستم کرایمو ازش میگیرم .

اینا رو داشته باشید فعلا همسر زنگید  دستور فرمودن برم دنبال ی سری از کارای بانکیش

بقیشو بعد اظهر مینویسم .فعلا


دخترم بازم متولد شد .

اعتکاف :تولدی دوباره

دیروز غروب طی یک عملیات بسیار دقیق از سمت من  دست  همسر جان رو گرفتیم رفتیم بازار و یک انگشتر برای تشویق دخترمون که رفته اعتکاف خریدیم  ی انگشتر خیلی ظریف شد 200 چوب ناقابل بعدشم دو تا دسته گل برای مامان و دخترم خریدیدم .

بعد نوشت

ساعت 5 و نیم صب میبینم دخترم داره با صدای بلند در واقع داره داد میزنه و اذون میگه!!!!!نمازشو خواند بعد خوابید هنوز توی حال و هوای اعتکاف. دیشب تا خود صب بیدار بود !!!


امروز

ساعت ۱۲ ظهر کمی ا ابجی الهه اس مسی حرف زدم ی مقداری سبک شدم .

الان هم که با بهار جان حرف زدم .

الهی شکر حال همشو ن خوبه بخصوص گل پسر جان.

کی میشه مشکلات ما هم  تا حدی کم بشه و دریای زندگی اروم بشه .

دغدغه های من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام

شانس خوشگل من سیستم   کلاغ پر شده بود

وانیتورش  فعلا  خرابه و اومدم  کام رو به ال س دی خونه  نصب کردم . دلم واسه اینجا ی ذره شده بود .

چند روز قلب  یعنی  قبل از رفتن بهار . زنگ زد و باهام حرف زدیم وایی کلی خوشال شدم از شنیدن صداش .

حرف زیاد دارم  ولی نوشتنم نمیاد .

بزارید بیام وبلاگ  ها رو بخوانم دلم ی ذره شده واستون .