حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

یک خداحافظی بی مقدمه

سلام

این روزها خیلی به این فکر کردم که واقعا میتوانم از نت دست بکشم یا نه ؟!!!

این یک ماهی که خونه مامان بود دیدیم اره  میتوانم ولی اینم خوب میدونم دوستای نتی رو خیلی دوست دارم خیلی اینو از صمیم قلبم میگم .

ولی :

این روزها اقای همسر یک معامله زدن  که یکیم اوضاع مالی رو  تکون داده و منم دوست دارم  سهمی داشته باشم برای کم کردن ی سری هزینه ها.

شاید برای بعضی ها دو ماهی 22 تومان بدن برای اینترنت اصلا مسئله ایی نباشه ولی  میشه از همین بیست هزارتومن هایی بیخودی که داره توی زندگی خرج میشه جلو گیری کرد .

شاید  ی روز پشیمون بشم چرا از نت کشیدم کنار شایدم  خوشحال .؟؟واقعا نمیدونم ولی اینو میدونم باید  خودم رو برای فصلی  جدید از زندگی اغاز کنم .

دوستانی)البته فقط خانوم ها درست اینجا خواننده اقایی نداشت برای پیشگیری عر ض کردم) که شمارمو دارن  که هیچ از طریق اس مس باهاشون در ارتباطم  کسانی هم که دارن اگه مایل بودن از دوستان مثل بهار (بوسه ی تقدیر)بگیرن 

شاید انتظار زیادی باشه بخوام  هر وقت یادم کردید با ی صلوات دعام کنید ولی  ازتون میخوام فراموشم نکنید .

نت برای من همیشه یک دوست صمیمی بود ی دوست که به واسطه اون  کلی دوستای خوب پیدا کردم و خدا رو شاکر با این همه ادم خوب منو اشنا کرد .

همتونو دوست دارم و بخدا میسپارم.

برمیگردم اینو مطمئن و هر روزی برگشتم به تک تکتون سر خواهم زد .

یا حق

ای به روح کی بگم لعنت

امروز از صب خونه بودم و پسر خواهرم مشغول رنگ زدن حفاظ  درست و غلط املایشو نمیدونم بود تا ۳ که رفت برای کلاس های کنکورش.

منم مثل مرده بیهوش شدم اینم اضافه کنم نه از صبحانه امروز خبری بود نه ناهار بلکه همه اینها در یک خوشه انگور دو دانه یسکویت و یک عدد شکلات جمع و بسته شد .

ساعت ۴ بعداظهر اقای همسر صدا زدن بیا باهام بریم فلان روستا تا دعا بگیریم بچمون پسر بشه ..

خدایا به عقل من جور در نمیاد بچه ایی که از همون  اول لقاح جنسیتش معلوم هست با دعا ... استغفرالله

با بغضی توی گلو اماده شدم و رفتم  کل مسیر ساکت و به بیرون نگاه میکردم .

دلم برای خودم میسوخت ولی توی دلم میگفتم بزار برم بعدا نگه اگه اومده بودی  اله میشد بل میشد .ولی توی ذهنم میگفتم چقد ر بد بختم شدم موش ازمایشگاهیش .چرا مرد اینقده نا شکری و از خدا خدا  نمیخوایی فوقش این نشد یکی دیگه ولی  هیچی بهش نگفت هیچی ...

نمیدونم خدا حرفامو میشنوی یا نه ولی  بد جور دلم گرفته خیلی بد جور

خدا بیا  و مراد هم همسر رو بده هم  منو از این حرف ها و  نگاه های سنگین راحت کن

دلم واقعا میخواست بزنم توی صورتش و بگم از صب نگفتی خانوم ضعف نکردی چیزی دلت نمیخواد  توی خونه ایی که هیچی به خاطر فاسد مواد غذایی  نزاشتیم توی  یخچال چون نبودیم چی خوردی چی نوشیدی ولی افسوس ....بعد هی میایی میگی فلان  کن چلان کن پسر بشه

خدا خودت  میدونی ولی  این  چیزها هم ببین چون اقا  فهمیده درصدی شاید دختر بشه این درو  اون در میزنه ولی سلامتیش............

ای دل غافل

خدا تو این  کفر های این بنده رو نبین  فرزندم رو سالم و صالح هر چی خودت مصلت میدونی بهم ببخش

زیر سایه دعای دوستان هستیم

به خاطر غیبت طولانیم از همه عذر میخوام .

راستش این چند روز نبودم .روز دوم ماه رمضون  شروع کردیم به گاز کشی طبقه سوم البته گاز کشی داشتیم ولی  خواستیم هر طبقه یک کنتور داشته باشه .از اون روز تا همین الان  ما  خونه مامان و ابجی جون بودیم و هستیم .

یک هفته ایی خونه خواهر بزرگم بودم و بعد از اون خونه مامانی رفتم .

خونه خیلی کار داره و ی سری تغییر هم خودمون قراره بهش بدیم  فکر کنیم تا نیمه های شهریور کار داشته باشیم .هنوز گاز کشی تایید نشده  امروز اگه خدا کمکمون کنه میخوایم رنگ اتاق دختره رو تغییر بردیم .

حال  نی نی هم خوبه شکر و ۱۷ ماه رمضون که سونو انجام دادم  الهی شکر همه چیزش خوب بود  جنسیت مشخص نشد ولی گفت درصد دختر بودنش خیلیه .

اینم بگم اقای همسر خیلی سعی میکنه به روی خودش نیاره که ناراحته ولی از حرف هاش حرکاتش تابلو معلومه . به طبع من بیشتر از اون ناراحتم و از تو خودمو میخورم چون نمیشه خونه مامان اینا راحت با همسری حرف زد .

فکر نکند واسه دختر بودنش ناراحتم نه  برای اینکه چرا توی این دوره زمونه که ماها ادعای روشنفکری میکنیم هنوز بحث دختر و پسر بودن وجود داره  رفتارمون مثل  زمان جهالت هست صد مرتبه شکر به اون موقه ها.  از دست همسر ناراحتم .بارها بهش میگم دختر هدیه خداست  به همه کس نمیدش تازه ادم باید شاکر خدا باشه شاید مصلحت ما اینه خدا بهمون دختر بده  بعضی اوقات  بعضی حرفا اینقدر ناراحتم میکنه که میگم خدا  بهم صبر بده نمیدونستم اینقدر دختر دار شدن برای بار دوم سخته .

از لحاظ روحی بد جور بهم ریختم این شبا فقط میگم خدا شکرت فقط سالم باشه برای من جنسیتش مهم نیست فقط سلامتیش عاقبت بخیریش  مهم .

این روز ها از همسری دلگیرم بد جور هم دلگیرم ولی سعی میکنم به روی خودم نیارم ولی فکر نمیکردم بارداریم بعد از این همه نذر و نیا ز و خواستم اینطوری بشه ولی راضیم به رضای خودش

بلیط هامون رو برای مهر رزرو کردم  تا ان شا الله تولد اقا امام رضا در جوارش باشیم .

لاله جان پرستوی عزیز مهتاب مهربون از اینکه یادم بودیم و جویای احوالم ازتون مچکرم 

بهار جان از اینکه این روزا یادم کردی و به یادم بودی ممنونم عزیزم .

ماه مهربونی

دیشب همسر بعد از ورودش به خونه رفت دوش بگیره صدام کرده امشب اعمال خاصی نداره  غسل نداره ؟

گفتم دقیق نمیدونم ولی غسل شب اول ماه رو انجام بده بزار ببینم توی مفاتیح چی نوشته ..

ماه مهربونی ماه صله رحم ماه گذشت ماه فرموشی بدیها ماه استغفار ماه خوبی کردن ماه .....هر کدوم این کلمه ها براش کلی توضیح داده شده بود و از برکات این ما ه نوشته بود .

یاد نوشته های ابجی گلابتون افتادم خونه تکونی دل!دیدم چقدر با این مطالب همخونی داره

امروز که وبلاگ ی دوست رو خواندم گفتم خدا تو رو به همین ماه  بیا و این فضایل رو براش عنایت کن  این روزا اون خیلی نیاز داره

بچه ها بیایید سر سفره افطار دعا کنیم

دعا برای مریضا چه روحی چه جسمی

برای عاقبت بخیری بچه هامون

برای اونا که بچه ندارن (همیشه اینو که میگم یاد مگنولیا میافتم و میگم خداکنه اونم بچه دارشه و خیلی های دیگه که بچه دوست دارن و مشکلی هم ندارن )

برای بی خونه ها

برای قرض مندا

برای این فاصله ها  که بین ما ادما افتاده  چه دوست چه فامیل چه زن و شوهر(خدا تو رو به حق این ماه عزیز صفرشون کن)

دعا کنیم برای همه برای همه چیز

خدایا عاقبت همه رو بخیر کن عاقبت من و زندگیمم بخیر کن امین یا رب العالمین


دیشب رون پام کلا بی حس بود و رفتیم بیمارستان ساعت 12 و نیم بود امایش دادم و  اقاهه گفت 2 جوابش حاضره

اقای همسر خیلی خسته بود ی جای دنج  روی صندلی ها دراز کشید و لالا

منم هی این راهر ها و حیاط بیمارستان رو از درد پهلو گز کردم و اقا ....

جواب ازمایش رو گرفتم بهش میگم بیدار شو بریم پیش دکتر خواب الو میگه برو نشون بده کارت تموم شد بیا تا بریم !!!!

من کشته مرده این جور احساساتشم

کارم که تموم شد  میام بیدارش میکنم  برگردیم خونه میبینه من عصبی میگه حالا من ی چرت زدما !!!

خندم گرفت رومو برمیگردونم خندمو نبینم میگم نمیدونستم چرت دو ساعتی هم داریم  اخه توی ولایت ما به این دوساعت میگن خواب

وقتی هم میرسیم خونه میخوابه من تازه دارم برنجم رو ابکش میکنم برا سحر و سفره سحر رو براشون اماده میکنم


حس خوب

وقتی کلی استرس و نگرانی در خودت داری

وقتی هزار تا  فکر کوفتی اعصاب مصابتو در حد تیم شاسگول خان داغون میکنه

تا ی نظر از ی دوست میخوانی چقدر ارامش پیدا میکنی چقدر اروم میشی و هزار بار میگی خدارو شکر  خدارو هزار مرتبه شکر که اگه دوست واقعی کنار خودم ندارم باهاش رفت و امد کنم درد دل کنم دوست های مجازی دارم که شاید  کیلومتر ها از من دور باشن ولی دلاشون همین بغل دلم هست اینقدر نزدیک که انگار هیچ غمی وجود نداشته و نداره .

خواستم بگم از همه ممنون  از تک تک دوستای گلم که همیشه بهم لطف داشتن و دارن .

امروز هوس کردم یکیم پیاده روی کنم و برم تا اداره پست سر خیابونمون و تسویه برق رو بگیرم که با این مستاجره به مشکل نخورم .توی راه باز گشت رفتم مغازه خانوم هاشمی تا دوتا دوغ بخرم  تا وارد شدم بعد سلام علیک خانوم هاشمی میپرسه بارداری

من:چطور

خانوم هاشمی:قیافت خیلی  تغییر کرده اگه خبر نداری بهت بگم مطمئن باش بارداری

من:هاج و واج .خبر دارم ولی فکر نمیکردم اینقده  قیافم تابلو شده باشه...

بعضی ها باید دکتر زنان میشدن نه  مغازه دارو خونه دار. والا .

ی دوستی داره اقای همسر خانومش اخر سونو گرافیه دقیق بدون هیچ نقصی میگه بچه دختره یا پسر اینو بارها من خودم شاهدش بودم ی روز بهش گفتم بیچاره اون دکتر که میره اون همه درس میخونه بعد هی این دسته دستگاه رو میچرخونه هی چشاشو زل میکنه به مانیتور  گاهی وقت ها هم میگه بچه پاهاش بستس برو ی وقت دیگه بیا  اونوقت تو بدون هیچ معاینه و فقط و فقط با چشم میگی دختر !پسر؟جلل خالق