حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

مشروح این چند روز زندگی و نفس کشیدن

مهمونی خواهری رو گرفتم همه چیز خوب بود جز من اصلا حال حرف زدن نداشتم ولی بزور سعی میکردم حرف بزنم .روز دوشنبه هم رفتم سونو الهی شکر قلب بچه تشکیل شده بود  و فعلا مشکلی نداره .روز چهارشنبه  هم خواهرم مولودیه داشت  خوش گذشت شب هم اونجا موندیم بساطی داشتیم واسه خنده .مرد ها هم رفتن فر..مهین برای مراسم دوست داداشم .روز 5 شنبه هم این داداش وسطیمون مراسم داشت و ناهار هم خونه داداش کوچیکه بودیم .شب برمیگشتیم خونه توی جاده دیدم 1 ماشین روبرو ما میاد یعنی شاخ به شاخ هی به همسر گفتم اول جدی نگرفت بعد دید یارو داره میاد توی دلمون  هی چراغ بوق تا نامرد کشید توی لاین خودش جالب بود توی لاین خودش اصلا ماشینی  نبود که این بیاد توی سبقت منو میگی  رنگ به صورت نداشتم باز توی خیابونا چند تا ججوون با موتور ویراژ میدادن و حرکات خطرناک میکردن به همسر گفتن اینا حالیشون نیست تو یواش برو بیچاره پدر مادراشون به امیدی اینارو بزرگ کردن و اینا .....

تا الهی شکر سالم رسدیم خونه .

جمعه ساعت نه و نیم همون داداش وسطی زنگ زد بیایید بریم ج . ا .ور.سیان البالو بچینیم ناهارم بردارید بریم .تا گفت عموهای همسرش هستن من  مخالفت کردم ساعت ده و نیم  صبحونه رو خوردم و مشغول درست کردن ناهار شدم .ساعت 12 بود به داداشیم زنگ زدم میایم راستش دیدم با خونه نشستن فقط حالم بد میشه ..برای 1 و نیم اونجا بودیم وسایل رو پیش وسایل دیگران گذاشتیم و رفتیم البالو چیدیم خیلی خوش گذشت ناهار هم بهم  چسبید بی اینکه حالم بد شه یا الت تهوع بگیرم .افتاب غروب کرد برگشتیم .کلی پونه دخترم چید که همونجا  تمیزشون کردم و بمحض رسیدن خونه شستم و گذاشتم خشک بشه . امروز هم لابه لای دستام اسیابشون کردم و ریختم داخل ظرف کل خونه رو بوی پونه برداشته .البالو ها هم الهی شکر دیشب تموم شد و هم شربتش هم مرباشو درست کردم ولی هزار بار به خودم گفتم بیکار بودی دختر این همه زمت واسه خودت تراشیدی. دیروز کلی ابکش و قابلمه و کفگیر بشور بشور داشتم .تما م کاشی های پشت گاز البالویی شده بود گاز که دیگه نگو نپرس خدا پدر کسی که گاز پاک کن رو اختراع کرد بیامرزد .

خواهرم چند روز پیش رفته برام دعا گرفته واسه ترس بیش از حدی که من از این بارداری و خدای نکرده سقطش داشتم .مامان اصرار ده 15 روزی بیا خونه ما ازت پرستاری کنم میگم ممامان من که حالم اونجوری بد نیست میگه پله هاتون زیاده ضرر داره بیا خونه خودمون .ولی خدایش خونه خودمون راحت ترم .در کل فعلا قبول نکردم .

خبر مهمونوشت:

جاری خانوم هم خبرش رسیده بارداره همه خواهر شوهرام شوکه شدن اخه دخترش دو سال و نیم  و اینا باید باشه و این جاری خانوم بزور به این دوتا میرسه و تفلک برادر شوهرم نقش پدر و مادر رو همزمان داره ایفا میکنه وایی به حال این یکی که بیاد .

هنوز از ماجرای من کسی از فامیل همسر خبر نداره .

اوضاعی  داریم ..

دعا نوشت:برای بابای بهار هم دعا کنید که ان شا الله بیماریش چیز مهمی نباشه ...


نظرات 7 + ارسال نظر
paradiso دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 ب.ظ http://par4diso.blogsky.com


سلام دوست عزیزم
حرفات دلنشینه،معلومه استعداد نویسندگی داری
موفق باشی

سلام
ممنون لطف داری ولی ...
به هر حال ممنون

پرستو دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ب.ظ http://shokohebaran.blogfa.com/

سلام سلام
بازم من اومدم
خدا بهتون حسابی رحم کرده ها
راستش من که به این دعا ها خیلی اعتقاد ندارم
به نظرم اگه خدا خودش بهت داده خودشم واست صحیح و سالم نگهش می داره
یه بار منم به یکی گفتم واسه ترس برام دعا بنویسه
بعدا که بازش کردم دیدم توش چهار قل رو نوشته
بعد با خودم گفتم خب این کار و خودمم می تونستم بکنم که...
راستی فکر کنم تو حرف (ح) رو نداری نه؟؟؟
آخه می بینم هر کلمه ای که این حرف و نداره نذاشتیش
مرسی که بهم سر زدی خوشحالم که تو رو دارم

سلام عزیزم
اره خدا خیلی بهمون رحم کرد.
نه که بگم اعتقاد ندارم ولی بیشتر به این پایبندم خدا خودش بهترین حامی و پرستار انسان هست . اگه خدا خودش بهم داده خودشم نگهش میداره مگه اینکه مصلحتم نباشه.
اره بعضی اوقات کلمه ح زده نمیشه یا گیر میکنه ..
شما به بزرگواری خودت ببخش

zahra دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

salam khanumi
mobarak bashe ninit
omidvaram hame chi khub pish bere
khndam hamye postaii ke nakhunde budam
elahe,az zendegit lezat bebar
in ye nasihate khaharane bud
az lahze be lahzash lezat bebar
movafagh bashi jigaram
boooooooooooooos

سلام ابجی جونی
قابل توجه دوستان این زهرا خانوم از اون دوستای گلی هست که از اولین وبلاگ با من همراه بوده ولی الان نمیدونم چرا از وب نویسی دور شده و دست کشیده .
میخوام لذت ببرم ولی باور کن انگار دیگه یادم رفته ..
دوستت دارم خانومی و ممنون بابت وقت گذاری و مهربونیهات .

تہ ماندۀ حرفـــــ هاے دلمــــ (فاط سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ق.ظ http://tahmandeh.blogsky.com

به به آلبالو
ما هم خونمون آلبالو داریم ولی از اواخر اردیبهشت تا اواخر خرداد میچینیمشون
جالبه که شما تازه دارین میچینین
جای من حسابی خالی بیام لواشک خورون

خب اینجا به دلیل اب و هواش دیر تر میرسه
بفرما قابل نداره خانومی.

فهیمه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ق.ظ http://shaparak-e-barooni.blogfa.com

سلام..

اومدم تشکر کنم بابت کمک کردن برا ختم شدن قرآن [گل]

ایشالا که همیشه سالم باشی....

راستی لینکت کردم

سلام خانومی
خواهش وظیفه بود.
ممنون
ممنون

مهتاب شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:31 ق.ظ http://http:/motherly.blogsky.com

خوشحالم که خوشحالی و برای اوون قلب کوچولو آرزویی جز تپیدن مداوم و لطف خدا ندارم... روزهای شادتری داشته باشی

ممنون از این همه مهربونی و محبتت و تشکر عزیزم .

Laleh دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:22 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

به به ...خوب کردی که رفتی طبیعت دل ادم رو باز میکنه :)‌ راستی میدونستی من تا چند سال بیش نمیدونستم البالو گیلاس دو جور میوه است نه یک جور؟:)))‌ چه میدونستم ندیده بودم خوب :)) مرباش رو هم بارسال ماه رمضون خونه دوستم خوردم خیلی خوشمزه بود..خوب کردی درست کردی به زحمتش میارزه :)

اونروز حالم خیلی خوب بود خیلی باور کن از خونه میزنم بیرون حالم خیلی بهتر ه خیلی بخصوص دامن طبیعت و جایی که سر سبز و اینا باشه .
جدی میگی؟خب مگه اونجا گیلاس و البالو نیست؟
اره واقعا می ارزه امروز واقعا به خودم گفتم دمت گرم درست کردی حال داد ی بخودت .بیا خونه ما هم بخور هم ببر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد