حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

از هر دری سخنی و از هر سخنی دری!!!1

الهی شکر همه چیز به خوبی تموم شد.منظورم  مولودیست خودمم باورم نمیشد اینجوری جفت و جور شه .

روز جمعه وقتی نگاه به خونه میکردم توی دلم میگفتم ای خدا  این خونه کی میخواد حاضر شه برای مهمونا .شب پیشش هم که بیمارستان بودم و حال خوشی نداشتم ولی به خود صاب روز جمعه قسم ی نیرویی توی وجود افتاد که خودمم نفهمیدم چطور اون همه کارو کردم چطور از صندلی حمام دختر م و چهار پایه اشپزخونه پله میساختم و  سعی میکردم هم مراقب خودم باشم هم لوستر و دیوار هارو تمیز کنم اصلا نفهمیدم چطور تمام کابینت ها رو دستمال کشی کردم و اتاق ها رو مرتب .ساعت فکر کنم 8 شب بود به داداشم زنگ زدم برای فرش اخه خونشون نزدیک ماست و قبلا با خانومش هماهنگ کرده بودم کمبود فرش پذیرایی رو ایشون زحمت بکشن و از خونه بیارن داداش گفت بیرون شهرن وقتی فهمیدم توی مسیرشون میتوننن گیلاس مهمونی منم تهیه کنن انگار یک دنیا به من داده شد بخصوص که خرید خیار مجلسی هم خواهرم رفته بود از گلخونه های روستا کرده بود  فکرشو کنید خودش دونه دونه چیده بود و  میشه تصور کرد خیارش عالی بود .از اون طرف زنداداشم زنگ زد اندازه تعداد مهمونا 100  تا هم بیشتر شلیل از باغچه خونه روستایی مامان اینا چیده بود شما ویلا بخوانیدش.می موند سیب گلابم که اونم با هماهنگی که کرده بودم از باغ همسایمون تهیه و خریداری کردیم فکروش کنید میوه تازه و فرد اعلا از تولید به مصرف .شربت هم که  البالو دادم .همه از مهمونی و نوع مولودیه راضی بودن بخصوص اونجایی که مولودیه خون برای مامانم  شعر خواند و قرار شد من بیام از مامان تشکر کنم و دستشو ببوسم ..همه ی حال عجیبی شدن خودم از مراسمم خیلی خیلی راضی بودم .به خواهرم سفارش کرده بودم وقتی میوه ها رو میچینن دو تا دونه شکلات هم کنار بشقاب بزارن که اگه احیانا بکسی شکلات نرسیده برداره با وجدی که همه یک مشت شکلات رو جمع کرده بودن .

میوه ها هم گیلاس ها به تعداد 5 تا با ورق الموینویمی به هم پیچیده شده بودن و دوتا دونه سیب و سه تا شلیل و ی خیار و ی شیرینی و دوتا شکلات کنارش تزیین شدن.

مهمونی اکثرا فامیل بودن و  فقط 4 تا از همسایه هامون اومده بودن اینم بگم مستاجره رو دعوت نکردم دوست نداشتم به هیچ عنوان باهاش رفت و امدی رو اغاز کنم .

دیروز که نه پری روز با اقای همسر جر و بحث زیبایی کردیم  اونم سر این مستاجره بی ادب  و طبق نطق اقا رفتم اقدام کنم برای طلاق !!!ایشون گفتن منم سر نخ رو گرفتم و دیگه رفتی که داری رفتم دفتری که 13 سال پیش عقد کرده بودیم و ی رونوشت از عقد نامم گرت دوست نداشتم به مامان حرفی بزنم و هی بخواد بگه عقد نامه رو برای چی میخوایی و از این حرفا .اقای  حاج اقا کلی باهام صحبت کرد دخترم  طلاق  بد هست و فلان ....خلاصه کلی منو نصیحت دست اخر گفت حاج اقا دیگه من نمیخوام به خونه دل گرمش کنم چون خودم دیگه علاقه ایی به این زندگی مزخرف مرد سالاری ایرونی ندارم مردا انگار زن میگرن برای بچه داری و کلفتی نه واسه زندگی و تقسیم عشق .بعدشم خداحافظی کردم و اومدم سر راه از قولنامه های زمین و خونه  و ماشین های همسر ی کپی گرفتم که برای مهریه نگه ندارم و از این حرفا ..

شب اومدم خونه وقتی اقای همسر اومد سر بحث باز کردم و بگو مگو اغاز شد ..

ایشون که کم اوردن رفتن توی کوچه بعد یک ربع زنگ زده بیا توی ماشین کارت دارم بعله ی نیم ساعتی بیشتر اونجا حرفیدیم ی جورایی ی کمی اروم شدم ولی بهش گفت دندونم روی جیگر مستاجرست و من از اول مخالف اومدن این بودم .و تو اصرار های مشکوک به اومدن این .بهش گفتم دیگه دلخوشی به این زندگی ندارم تو میدونی و خدای خودت .

اقای همسر سعی کرد دیشب دل مارو بدست بیاورد ولی من هم هی جفتک پرت میکردم .

امروز صب مولودیه خونه همسایمون بودم کلی از خدا التماس که دست خالی ردم نکنه ...

بعداظهر هم از این سونو به اون سونوگرافی برای وقت گرفتن که الهی شکر سونوگرافیه مهدیه  همین امروز انجام داد و بازم الهی شکر جنین تشکیل شده و قلبش هم میزنه ...

سه تا سقط قبلی من به خاطر بارداری پوچ و تشکیل نشدن قلبش بود ولی الهی شکر این بار  سالمه خدایا ممنونم از لطفت در حق این بنده حقیر.


نظرات 4 + ارسال نظر
گلابتون بانو سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com

به سلامتی. خسته نباشی. قبول باشه.

خواهشا دیگه از این کارای احمقانه نکن. جدا بشی که چی بشه؟؟؟

بابت نی نی هم خوشحالم .انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد.

ممنون .
چشم استاد اعظم روی جفت چشامممممممممممم ابجی خانوم.
ممنون از لطفت ان شا الله ممنونم همیشه باهامی ..

تہ ماندۀ حرفـــــ هاے دلمــــ (فاط سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ http://tahmandeh.blogsky.com

سلام الهه جون
خوشحالم که همه کارها به خوبی انجام شد

و خوشحالترم که حاملگیت پوچ نبود عزیزم
انشالله به خیر و خوشی به دنیا بیاد و منشأ خیر و برکت و نزدیک شدن بیشتر تو و همسرت به هم باشه

تہ ماندۀ حرفـــــ هاے دلمــــ (فاط سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ http://tahmandeh.blogsky.com

سلام الهه جون
خوشحالم که همه کارها به خوبی انجام شد

و خوشحالترم که حاملگیت پوچ نبود عزیزم
انشالله به خیر و خوشی به دنیا بیاد و منشأ خیر و برکت و نزدیک شدن بیشتر تو و همسرت به هم باشه

Laleh سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

inshallah ke bacheye salem o salehi be donya biyari :)
azize delam inghadar khoon e khodeto kasif nakon dava ham agar mikoni dige jeddish nakon ..in bahsha khoob nist too khoone baz beshe chon addi mishe...indafe shoharet tarsid dafeye bad kakesh ham nemigaze....mard delesh ghors nabashe az zanesh mire donbal yeki dige...nakon injoori la aghal be khatere dokhtaret ke mashallah bozorge o hamechi mifahme :/
bebkhshid nasihat kardam manke jaye shoma nistam vali khob zendegiye dige...

الهی دورت بگردم حرفات همه صحیح است .ممنون عزیزم بچشم سعی خودمو میکنم .
کجایی کم پیدایی خانوم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد