حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حالم بده!!!!

دیروز تمام روز رو میشه گفت از بیماری افتاده بودم.اصلا حالم خوب نبود .ساعت ۱۲ شب راهی بیمارستن شدم تا ۲ و نیم .با   ی سرم و چند تا امپول حالم بهتر شد.حالت تهوع داره جونم رو به لبم میرسونه ...

خدا خودت کمک کن  مراسم فردا به خیر و خوشی و به نحو احسن تموم شه.

صاب خونه نوشت:از همین اول کاری این مستاجره رفته روی  اعصابم ....

نظرات 4 + ارسال نظر
پرستو جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:59 ب.ظ http://shokohebaran.blogfa.com/

سلام
چی بگم آخه؟
هر کسی یک اخلاقی داره با غصه خوردن شماهم که مشکلی حل نمی شه غیر از اینکه اون طفل معصوم بشه یک بچه عصبی یا برعکسش یک بچه منزوی و گوشه گیر
حالا که شما همه چی و سپردی دست خدا و ائمه پس توکل کن
ایشاالله با اومدن کوچولو همه چی روبراه می شه
هر بچه ای با خودش برکت میاره ایشالله برکت وجود مسافر شما هم شیرین شدن زندگیتون باشه
به هر حال زندگی هیچ کس بدون مشکل نیست
ایشالله خدا مشکلات همه رو با یک اشاره حل کنه
راستی اگه مولودی گرفتی التماس دعای مخصوص دارم
موفق باشی

سلام خانومی
درسته واقعا با غصه خوردن هیچ مشکلی حل نمیشه .
درسته
چشم توکل الله
ان شا الله
درسته هر کسی مشکلی داره و از منم اینجوری ...
چشم حتما عزیزم .

گلابتون بانو جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com

بلا دور باشه
از بس که حرص و جوش می خوری! تو الان باید آرامش داشته باشی. گور بابای مستاجر! چرا این قدر خدتو بابت کارای همسرت ناراحت می کنی؟ مگه تازه به هم رسیدین؟ ولش کن. به فکر سلامتی و آرامش خودت و بچه ات باش.
امیدوارم به زودی حالت خوب بشه.

سلام بر ابجی خانوم خودمون .اره واقعا هم به خاطر حرص و جوش های بیخودی هست که خوردم ...چند باری هم کارم کشید به بیمارستان .
الان که مطمئن شدم بچم مشکلی نداره و این بارداری به خواست خدا ی بار داری سالم تصمیم گرفتن بزن به بیخیالی به قول تو ابجی جون من که اخلاق این مردو میشناسم عوض بشو نیست پس میزنم به طبل بی عاریبه قول ی دوست کون لق همه مشکلات بچه هام رو عشق است و بس.

بهار(بوسه ی تقدیر) شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ق.ظ http://gozashtehagozashte.blogfa.com/

الهی قربونت برم من حامله ای؟
الهه جون انگار ادرس عوض کردی چون گودر من اپ شدنت را نشون نمی داد.
اووووووووووووووووووو چقدرم پست گذاشته خانوووم

با اجازتون .
اره عزیزم .
خب چی کار میخواست بکنم اگه نمی نوشتم که دق میکردم خواهر .
خیلی خوشال شدم باز به کلبه من سر زدی خیلی . ممنون عزیزم .

پرستو دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ http://shokohebaran.blogfa.com/

سلام
خب خدا رو شکر که مراسمت همونطوری که می خواستی انجام شد
باز هم خدا رو هزاران هزار بار شکر که با وجود این همه حرص و جوش کوچولوت سالمه
بی خیالی بهترین چیزه، البته منم که دارم این حرفو به تو می زنم خودم حسابی جوشی ام و به خاطر همینم توی سن بیست و خورده ای یه کم از موهام سفید شده
اما چاره ای نیست
این راهی که باید بریم، تا ببینیم خدا برامون چی می خواد...
راستی مرسی که بهم سر زدی عزیزم
موفق باشی

سلام مهربون .
باور کن بهتر از اونی شد که تصورش میکردم .بخصوص مدا ح
اره واقعا الهی شکر .میگم بیخیال میشم ولی چرا دروغ بازم حرص میخورم ولی نه دیگه مثل اون زمان بیشتر سعی میکنم نبینم .
دقیقا مثل خواهر خودم از من کوچیکتره ولی اون موهای سفید توی موهاش داره از بس حرص میخوره
ان شا الله خدا خیر واس توی این راه قرار داده.
خواهش عزیزم وظیفه بود .
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد