حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

از کجا بگم براتو ن!!

این روزا بد جور دارم از زندگیم نا امید میشم.

بخصوص که این روزا اقای  همسر منو تا سر حد منفجر شدن داره میرسونه .

توی این اوضاع دست به دامان ائمه شدم و علی اکبر  امام حسین .شنبه  جشن مولودیه ایی ترتیب دادم برای هممون لازمه .

همسر بیش از اندازه دیگرانرو به زندگی و زن و بچش اهمیت میده و این از دیدمن خیلی بده .این سال ها سعی کردم این اخلاقشو عوض کنم ولی افسوس..

مستاجر جدید این دوروز حسابی رفت روی اعصاب این جانب منم به طبع روی اعصاب همسر و داد وفریاد  قولنامه رو بهم بزن .ایشون هم چون این خانوم دختر دوستشه واسه خوب بودنش مارو هم قربونی میکنه

استرس های خودم کمه برای این باردای و خطر های احتمالش و مثلا الان من باید خیر سرم استراحت مطلق باشم تازه شدم نوکر خانوم به فرموده اقای همسر برم طبقه ÷ایین رو تمیز کنم . تمیز کردم ولی هزار تا نفرین و رو به هردوشون کردم مردم این همه بی جنبه و بی بخار و چرت.........

فعلا کلامون باهام قاطی شده با همسر منظورمه .

طبقه پایین که اثباب اثاثیه چیدن اینقده خوشگل شده  هی میگم پس چرا بالا به این قشنگی نیست .

خودمم میدونم دارم خودمو فقط از بین میبرم و این همسر  نمیشه اون چیزی که من میخوام .

چند شب پیش خودش اقا اومده با لباس کار(پر از گرد چوب کسایی که اشناهاشون نجاری دارن میدونن  چی میگم)نشسته توی خونه دوستش بود هی ابرو داری کردم از اون طرف صدا میکنه دامادشونم با لباس کار بیاد توی خونه وقتی اومد  منم به طعنه گفتم خدا شانس مریم خواهر شوهرمو به من بده اقا محمد خونتون چه جوری میری اینجاچه جوری اومدی ؟؟سرش پایین بود و میگه حاجی گفت اشکال نداره .بعد رفتن اون دادو بیداد تو با عمل ادم رو خرد میکنی چرا اخه با لباس کار میایی بعد یکی دیگه هم میاری یعنی من قد ی کلفت هم ارزش ندارم داغ کرده بودم اقا ریلکس :عیب نداره دوباره میشوریم!!!این یعنی خودت میشوری .وقتی کسی ی فنجون اب نمیشوره یا نمیاره یا سیزده سال نمیدونه فرشای خونش کی شسته میشه کی کار عید انجام میشه مهمون میاد و میره خونه چی کم و کسر داره نداره بایدم این جوری بگه!!!

چند بار بهش گفتم تو لیاقت پدر شدن رو نداری این بچه چی میخواد یاد بگیره ازت ای خدا از دست این مرد.

امروزم که جای خود داره جلوی زنداداشم از خجالت هم حسابی در اومدیم.

ای خدا من چه خاکی به سرم بگیرم با این همسرنه به فکر من الاغ نه به فکر این بچه توی شکمم

بعد خانوم مستاجره منظورمه بیا و ببین کب کبشو ...خدا اینا زندگی میکنن یا م بد بخت که حتی از رخت و لباس میزنیم که ی پس اندازی داشته باشیم برای اینده به خودم میگم خری نه الانو داری نه ایندتو .

ی اخلاق بد دیگه همسر اینه:خرج کردن توی خونه رو مساوی میدونه با کفر و کم شدن صفر های حسابش البت اینم بگم خبر ندارم توی حسابش چقدر پول داره ...

ولی به شدت حساس روش ...حسرت به دلم مونده ی دست فنجون بگیره بیاد خونه بگه اینو برای خونه خریدم هرچی داریم با دادو دعوای اینجانب خریداری شده یا ی حرفی شده منم سفت چسبیدم به حرفشو هی توی فامیل گفتم اجی گفته فلان میکنم تا نزنه زیرش

این روزا بد جور دلم برای دخترم میسوزه خیلی میسوزه خیلی تنهاست .با این که یازده سالشه دنبال خاله بازی و این جور بازی هاست .دخترهای همسن اون صد تا کلاس زبان و موسیقی و نقاشی و اینا میرن ولی اون!!!!من اصلا مادر خوبی براش نبودم حتی ی دوست خوب این روزا روی همه  مشغله فکری هام این فکر داره داغونم میکنه تا این موضوع میاد توی ذهنم بغض گلومو میگیره ...

خدا من مادر خوبی براش نبودم تو رو به خوبان مقرر کرده خودت تو براش خدای خوبی باش.امین .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد