حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

سکوتش حاکی از غم دلشه ولی من رو به خنده دعوت میکنه .

دیروز حالم خیلی بد بود همش حالت تهوع داشتم تا عصر خوابیدم .ده شب با  همسر رفتیم دکتر تا چند تا ازمایش  برام بنویسه .چند نفری جلوی من بودن همسر به دلیل  اینکه لباس کار تنش بود داخل نیومد و همون داخل ماشین نشست .منم ی ده دقیقه ایی اومدم پیشش و وقتی حدس زدم دیگه نوبتم شده رفتم.من طوری روی صندلی انتظار نشسته بودم که کامل به داخل اتاق دکتر و مریض ها دید کامل داشتم ی منظره دیدم خیلی بدم اومد  اونم این بود چرا دو تا خانوم جوون باید این قدر بی بند و بار باشن من حرکات دکتر و اونا رو میدیدم ی جورایی از دکتره بدم اومد وقتی رفتم داخل اصلا ننشستم فقط گفتم این چند تا ازمایش رو برام بنویسید و سریع اومدم بیرون . چرا بعضی ها برای خودشون اینقدر کم ارزش قائلن و خودشونو عروسک سرگرمی هر کس و نا کسی قرار میدن .توی راه برگشت همسر میگه مطمئنم اینبار ی بارداری سالم هست و ی اقا مبین خوشگل به دنیا میاد میگم من که میگم دختره  میگه خب اسمشو میزاریم زهرا میگم محممممممممد میگه خب چشه اسم مادرمه میخوام بزارم روی دخترم میگم  زهرا خیلی هم خوبه ولی اخه زهرا با مبینا چه تفاهمو سنخیتی  داره نه اگه دختر باشه رومینا بعد غیر مستقیم اسم ارمیا هم وسط میکشم میگم اسم های قرانی و  زیبایی هستن میگه خب مبینم  قرانی و زیباست میگم خیلی دیگه شبیه میشه بعد با مبینا قاطی میشه ..

بعد میخندم میگم اصلا  وقت واسه دعوا برای انتخاب اسم زیاده  دعا کن خودش بیاد بعد با هم میجنگیم وقتی وجود نداشته باشه الکی سر هیچی بجنگیم که چی؟خندش گرفت گفت میاد بعد میزنه زیر اواز و چیزی که اکثر اوقات توی این اوضاع میخوانه رو شروع به خواندن میکنه من از این دنیا چی میخوام ی مبین برای مبینا  و منم هر هرم به پاست

ولی بعضی اوقات دلم براش میسوزه از اینکه واقعا دوست داره صدای ی بچه  کوچیک توی خونه شنیده بشه ولی ...

دم در وقتی ماشین رو خاموش کرد چند ثانیه ایی با سکوت نشسته بودیم بعد بر میگرده میگه غصه نخور هر چی خدا بخواد همون میشه  تو میتوانی ی انگشت دستشو درست کنی میگم نه !بعد میگه  پس تا خدا نخواد نمیشه  هر چی خیره همون میشه  بعد با لبخندی میگه این نشد یکی دیگه با بغض میگم محمد من دیگه طاقت ندارم تحمل ی سقط دیگه ندارم  تحمل شنیدن اراجیف  فامیل و زرت و پرتاشونو ندارم از اینکه هر کی بخواد واسم دکتری کنه رو ندارم میگه عیب نداره یادم نیست دیگه چی گفت ولی به داشتم همسری مثل اون به خودم میبالم توی سختی های اینچنینی تنهات نمیزاره  و با اینکه حال خودش از من بدتره ولی سعی داره به من امید بده .

صابخونه نوشت:وقتی حساب میکنم این بچه کی به وجود اومده میبینم بعد از سفر مشهدمونه بهش میگم سوغاتی مشهده ها !میگه اره

دخترمم سوغات و هدیه امام رضاست  . همیشه توی این سالها از خدا و امام رضا خواستم یا نده یا  صالح و سالمشو بهم بده .این بارم میگم یا امام رضا تو که مهربونی و باب الحوایج بودن معروفی  دست خالی ردم نکن .تو به جان جوادت دل ما رو هم شاد کن .

نظرات 4 + ارسال نظر
jayzeh چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:51 ب.ظ http://farexmarket.mihanblog.com/

شرکت در قرعه کشی هورداد رایان
سلام برنده یک دستگاه لپ تاپ در قرعه کشی بزرگ سامسونگ بشوید فقط با ثبت نام در سایت سامسونگ

جهت شرکت در قرعه کشی هورداد رایان فیلدهای زیر را بدرستی کامل نمایید . در پایان ایمیلی جهت فعال سازی برای شما ارسال خواهد شد.بصورت کاملا رایگان در قرعه کشی لپ تاپ شرکت کنید
لینک ثبت نام
http://farexmarket.mihanblog.com/post/2650

مهتاب شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://motherly.blogsky.com

سلام عزیزم . هم اسم من... ویارتم که مثل مال خودمه.. من می ام می خونم اینجا رو فقط خاموش.. از دستم ناراحت نباش.. مراقب خودت باش

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:02 ق.ظ http://tahmandeh.blogsky.com/

سلام عزیزم
انشالله که به خوبی و خوشی بگذره این روزها

توکل به خدا ابجی جونم .

مهتاب سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ق.ظ http://motherly.blogsky.com

می دونی ادم چون مادر شو خیلی دوست داره انتظار و توقعش هم می ره بالا وقتی یه رفتار غیر قابل انتظار آدم ازشون می بینه خیلی ادم تو ذوقش می خوره...(البته این مربوط به پست روزانه نوشت بود که هر چی کردم قسمت نظراتش باز نشد)

فدات بشم خیلی خوشحالم کردی بازم اومدی.اره ق با توء من از مامان خیلی توقع دارم ولی اون....شاید منم توی ذهن اون اینجوریم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد