حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف های نگفته ۲

هر وقت میام اپ کنم به قول بهار از روی دوستان خجالت میکشم ولی با خودم گفتم اگه من نمیخوام این حرفا رو اینجا بزنم پس برا چی مینویسم /؟
مگه جز اینه مینویسم تا از عقیده دیگران بهره ببرم مگه جز اینه این حرفا رو روم نمیشه به  اشناها یا دوستان رو در رو بگم  پس اینجا که من کسی رو نمیبینم بزار بگم . درست بعضی دوستان با من رابطه خانوادگی دارن ولی بزار اونا هم بدونن و منو رو بهتر بشناسن /
حالا یکی از چیزای دیگه  که منو عذاب میده  خلف وعده اقای همسر و وقت نشناسیش هست
مثلا اگه بهت  قول میده روز جمعه خونه بمونه یا فلان چیز خراب رو درست کنه باید بدونی  دوماهی الافی و و شاید بعد  دوماه شاید ی نگاه بهش کرد .
وقت شناسیش خیلی ضعیف :من دوست دارم مهونی که میرم سر وقت خودش باشه مثلا ساعت 7 شب اونجا باشم 11 هم بیام خونه ولی اقا طوری میاد که ما مجبوریم 9 شب بریم 12 هم بلند شیم بیایم .
بعضی اوقات  اینقده دیر میریم که همه به صدا در میان .گاهی وقت ها هم میشیم نقل مجلس  و دلیل دیر رفتنمون رو هر کسی چیزی نغل میکنه یکی میگه پول دوستیم یکی میگه بلد نیستیم مهمونی بریم و هزار جور بامبول دیگه ..
بعی وقت ها برای اینکه این متلک ها رو نشووم نمیرم ولی این که درستش نیست هر چی هم به همسر گرام میگم بابا ی برنامه به کارت بده مهمون داریم یا میخوایم مهمونی بریم سر وقت بیا کو گوش شنوا و کار رو بهونه میکنه .
ی نمونش همین پریشب:خونه خواهرم الهام بعد یکسال و نیم  برای تولد دخترش  و بعد  کل دعوت کردن و نرفتن قرار شد این دفه بریم.من از اول به مامان گفتم ما نمیاییم  حال این که شوهره دیر بیاد و  هی  پارازیت باشه نداشتم .شوهر گرام خودشان قول دادن و من باهاش اتمام حجت کردم اقا میخوایم بریم ساعت 7 شب خونه باش..صبح که رفتن و برای ناهار زنگ زدیم تشریف بیارین  گفتن بیرون شهرن و ما مثل کوهی از یخ وا رفتیم .گذشت .پیش خودم فکر کردم حتما به خاطر شب یکسره وایساده سر کار که عصر زود برگرده .ساعت 5 که داشتم میرفتم ارایشگاه دیدم برگشته کلی ذوق کردم ولی وقتی از ارایشگاه برگشتم کسی نبود بعد از حاضر شدنمون باز بهش زنگ زدم ما حاضریم کجایی  باز گفت بیرون شهر وایی داشتم منفجر میشدم نگو از بیرون شهر هم که برگشته اقا رفته کجای دیگه اندازه گیری و 8 و ده دقیقه تازه برگشته .برای 9 اونجا بودیم و همه کلی زودتر از ما رسیده بودن .هر کسی چیزی میگفت فقط من سکوت کردم و ریختم توی خودم .بغض گلومو گرفته بود ولی چیزی نداشتم به کسی بگم فقط این بغض رو پشت ی لبخند ابلهانه پنهونش کردم .هر چی هم اخر شب به همسر میگم بابا زود بیا میگه تو خیلی حساسی  زیاد خودت رو ناراحت نکن .اخه مرد م این همه بیخیال ...
 ی اخلاق بد دیگش اینه :(شایدم خوب باشه ولی از دید من بد باشه)توی رفت و امد های خانوادگی بیشتر این مسئله وجود داره .همین کادو هایی که برای مناسبت های مختلف از عروسی تا  جشن سنت(ختنه سوران )گرفته تا زایمان و .....
طرف برای ما هدیه ده هزار تومان اورده با 5 سر کلفت  از اون طرف حتی ی میوه رو زورش میاد برای ولیمه بهمون بده  بعدش اقا بلند میشه 40 هزار تومان  هدیه میده . میگم بابا  دست دلبازی هم خوبه اما نه اینقدر  البته این برای خواهر و برادر های خودش  هست ا ز طرف ما که مییاد  طرف 50 هزار پیشمون داره میگه 20 کافیه این وقتا که میشه میخوام از دستش خودم رو خفه کنم .
بد بختی هر چی هم از این کادو ها میده کمتر من و دخترم رو عزت میزان.من توقع ندارم روی سرشون بزارن اما توقع دارم مثل خود ما توی مجلس هامون حاضرو به قول خودم عرق کنن...
طرف 100 پیشش داریم  باند میشه 15 هزار تومن هدیه میاره  بعد همسرم برای اینکه من حرفی نزنم میگه اخه مراسم اونا  فرق داشت میگم بابا تولد با تولد چه فرقی داره  تازه اگه بحث مراسم از من که رو حساب کتاب تر بود  مهم تر بود از همه لحاظ چیش فرق داشت ؟ خونشون از من رنگین تره ؟یا دخترم پشت دختر اونا میشینه ؟
تصمیم گرفتم جلو همسرم برای این موضوع وایسم میدونم فایده نداره ولی حداقلش اینه میگم من سعی کردم اون نخواست..
فامیل های شوهرم از این اخلاقش سوء استفاده میکنن و این منو ازار میده مگه این .....نگم بهتره خودش میخواد ...    

نظرات 7 + ارسال نظر
لاله جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

فکر میکنم این دست و دلبازی های اختیاری با وقت نشناسی یه جورایی مشترک باشه تو این جنس مذکر....میدونی چیکار کن؟ اگه قراره ۸ بری بگو ۶:۳۰ حرکت...یه وقتایی از دستش در میره جواب میده..

به مردم اصلا فکر نکن...سر وقت هم بری یه چیزه میگن برای خودشون ...میدونی بعضی مردم لیاقت محبت و احترام رو ندارن همون باید دماغ سر بالا براشون قیافه بگیری ادم شن....اعصاب خودتو و زندگیتو سر این مسایل تلخ نکن...

همون کوچولو مواقعی که همسرت خونه هست سعی کن به خودت و دخترت و همسرت خوش بگذره ..انشالله همه چی درست میشه

احتمالا..چیکار؟بزار امتحان کنم بهت جوابشو میدم جواب میده یا نه .
فکر نمیکنم ولی برام سخته حرفای صد تا ی غازشونو گوش بدم بخصوص که درجه یکی هم باشن..
سعی خودمو میکنم ولی الان که نزدیک عید داره میشه همسر باشی خیلی کمتر خونست خیلی کمتر...ولی در عوضش عید جبران همه این نبود ها رو میکنه ..
لاله جان واقعا ازت ممنونم نظراتت خیلی برام با ارزشن خیلی..
ممنون از همه دوستانی که وقت میزارن و به من کمک فکری میکنن./.

بهار(بوسه ی تقدیر) شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ق.ظ http://gozashtehagozashte.blogfa.com

فدات شم اینجا که خصوصی نداره
خوندمت. بعد میام مفصل نظرمو می گم.

داره عزیزم داره یکی در تماس به من یکی هم من که نظرات رو تاییدی کردم گلم ...
منتظرم بی صبرانه نظر و راهنمایی تو رو بشنوم بهار جان .

گلابتون بانو پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://golabatoonbanoo.blogfa.com

این وقت نشناسی و بد قولی متاسفانه خصوصیت خیلی از مردهاست. منم از این مسایل داشتم دارم. گاهی وقتا حسابی قاطی می کنم! ولی چی کار میشه کرد درست بشو نیست!

جدی میگی !!فکر نمیکردم جز من کسی دیگه به این درد دچار باشه از حالا تحملش خیلی راحت تر میشه و کمتر از این مووع رنج میبرم .
حرفتو قبول دارم واقعا درست بشو نیست که نیست .

بهار(بوسه ی تقدیر) چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ http://gozashtehagozashte.blogfa.com

الهی ی نازنینم ببخش دیر اومدم سراغت.
خانوم مهربونم اینها مواردیه که منم کم وبیش باهاشون دست و پنجه نرم می کنم ولی اونقدرام که تو می گی سخت نیست.
شایدم واقعا سخته ولی من بی خیالشونم.

خواهش میکنم عزیزم ...
هر وقت بیایی قدمت روی چشام .
نمیدونم شاید من خیلی حساس شدم .

شیدا پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ق.ظ

سلام خانوم خانوما
ازم دیر رسیدم ، تولد نازگل مبارک ، نوشته هات خوندم دلم خیلی یه جوری شد ، ناامید نشو همیشه سعی کن
نمیدونم چی بگم فقط میدونم که میتونی زندگیت تغییر بدی

مانی شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://offthewall.blogsky.com

سلام
از نظرتون راجع به نوشته هام ممنونم، زودتر میخواستم بیام و نوشته هاتون رو بخونم اما متاسفانه وقت نداشتم.
ار آشناییتون خوشحالم
پستهای اخیر رو خوندم، خیلی خوبه که اینجا بی دغدغه می نویسید. امیدوارم اگه مشکلی دارید هر چه زودتر برطرف بشه. به همسرتون نشون بدید چقدر براش ارزش قائلید و تا چه حد دوستش دارید مطمئنا هیچ مردی عشق و علاقه حقیقی رو بی پاسخ نمیذاره
شاد باشید

علی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ب.ظ

مجدد سلام..
تو این چند مورد بنظرم حق با آقا رضاست..اول اینکه شغل آزاد ساعت مشخصی برای تعطیل کردن نداره ..واقعاً ساعت تعطیلی بستگی به مشتریا داره ..خوب اگه میخواد اندازه ای بگیره جزئی از کارشه و از نظر اقتصادی کار خیلی واجبتر از موارد دیگه است..خود من هم بارها شده مهمون داریم یا مهمون هستیم.. ولی وقتی میرسم که یا غذا خوردن یا دارن میخورن..اینا با یه عذرخواهی ساده برطرف میشه تازه مهمونا تو دلشون خوشحال میشن که شوهر شما اینقدر کاراش زیاده...به جای غر زدن خسته نباشید بهش بگید و خوشحال باشید که شوهرتون همیشه کار داشته باشه...
دیگه اینکه واقعاً بعضی وقتها تو عروسی یا مراسم دیگه آدم رودربایستی با کسی داره خوب باید بیشتر بده ..نمونه ا شیکی از دوستای خیلی قدیم من چند شب پیش عروسیش بود و من از تمام عروسیهایی که تازه رفتم بیشتر شاید نزدیک سه برابر پول دادم...اینا پیش میاد شاید سالی یه بار یا بیشتر...اشکالی هم نداره اون رفاقت و رودربتیبستی لابد ارزشش هم داره ..مثلاً داداش این آقا همیشه به من لطف داره و از نظر اقتصادی بارها باعث شده من یه کار خوب انجام بدم که کلی به نفعم شده...

علیک سلام .
چی بگم والا همه چی رو به نفع اقایون گفتی ولی بنظرت بهتر نیست ما رو هم بیشتر ببینیت ؟ ما نیاز به حضورتون داریم به محبتتون به بودنتون به داد و بیداد و خنده هاتون به .... باور کن ما ها داریم کمبود حضورتون رو بیشتر از قبل حس میکنیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد