حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

از هر دری سخنی(عمو الماس)

امروز عمو الماس اومده بود به شهر ما .درسته عموی واقعی من نیست ولی من خیلی دوستش دارم شایدم بتوانم بگم از عموی خودم بیشتر مرد فعالی هست مهربون و خوش زبون .زنعمو الماس هم همینطور امروز فهمیدم این زن کدبانو  یه زمانی پرستارم بوده ولی بعد از ازدواج با عمو الماس به روستای اونا رفته و اونجا زندگیشونو پایه ریزی کردن بچه هاش همه از ادمای موفق  و معروف شهر خودشونن .
عمو رو امروز با خودم بردیم روستا دو تا ماشین شدیم خانوما با من و اقایون با اقا مهدی .اول رفتیم باغ :انگور و هلو خوردیم و چند سبدی هم برای عمو  چیدم .نزدیکای عصر بردیمشون سر زمین های بابا کلی خربزه و طالبی و خیار و اوووووه ه  ه ه ه ه ه  تا دلتون نخواد صیفی جات دادیم به خوردشون تازه  چایی اتیشی و رولت هم خیلی چسیبید اقا مهدی چند تایی گوجه کباب کرد الحق خیلی خوشمزه بود  البته رم به بادمجون ها هم نکرد چند تایی هم بادمجون کباب کرد .عمو الماس میگفت مریض میشید همه چی قاطی دارید میخورید بیچاره رو هم مجبورش کردیم از  اون قاطی پاتی ها بخوره ..
خیلی خوش گذشت خیلی ..
اخ اخ یه جا پاک ابرو ریزی کردم اومدم از ی پل بگذرم طرف بد فرمون داد یه چرخو انداختم توی جوب زود ماشین و در اوردن چیزی هم نشد ولی خیلی خجالت کشیدم عمو الماس میگفت :ناراحت نباش فدا سرت چیزی نشده .
هوا تاریک تاریک بود ما هنوز مزرعه بابام بودیم چراغ ماشین ها رو روشن کرده بودیم و داشتیم چایی میخوردیم ..
ساعت 9:40 شب برگشتیم  خیلی مسیر برگشت هم خوش گذشت مو الماس همون جلو در ازمون خدا حافظی کرد و با ماشین خودشون به شهرشون رفت .منم انگورو هلو هارو گذاشتم صندوق عقب ماشینشون .دلم نمیومد خداحافظی کنم به عمو هم گفتم خیلی خوشحالم کردن خیلی . قرار شد هر وقت توانستیم بریم به .....(حالا بماند[)ماشین  و خودمون بد جور بوی دود و آتیش گرفتیم ولی میارزید به چایی آتیشی که توی اون هوا خورده شد .
چند روز پیش یه یارو خیلی مزاحم خطم میشد هر چی لیاقتش بود بارش کردم بهم اس داد چقدر اعصاب داغونی داری ..
فرداش توی خیابون اتفاقاتی افتاد  با خودم میگم ملت بهتر از خودم میدونن من اعصاب مصاب ندارما ...
فکرشو کن داری رانندگی میکنی میخوایی از یه نیسان سبقت بگیری یارو یهو بپیچه جلوت تو هم هر چی به دهنت بیاد از پنجره و البته عقب تر از ماشین یارو  بارش کنی بعد که میایی کنارش و میخوایی یه چیز بگی ببینی یارو آشناست و بی اختیار از اون خنده هایی از فش بد تر تحویل یارو بدی و گاز ماشینو بگیری ...
اینقده بدم میاد افرادی که به بچشون یاد نمیدن بی اجازه وسایل دیگران رو با خودش نبره خونشون .:هی هم زرت زرت کلاس بیان میلاد چنان و فلان و همه ازش تعریف میکنن بابا خانوم اگه پسرت چیزی رو اورد خونه دیدی از خودش نیست بپرس از کجا اورده
رفتم خونه مستاجره میبینم جایزه های پارسال نازگل دست پسرشه  به دروغ هم به نازگل گفته مامانت بهم داده بگذریم چند تایی کتاب قصه و شونه و برس و .......داشتم منفجر میشدم یادم باشه هر چی گم کردم خبرشو از میلاد بگیرم .
ی خاله دارم دو تا دختر داره اینا هر دو تا دخترش جزو شاگرد های ممتاز مدرسه فضیلت  هستن اولی که پارسال پیشش رو خواند و امسل کنکور داد این دختر بزرگه خالم کلاس اول دبیرستان ازدواج کرد با اینکه ازدواج کرده بود بازم شاگرد ممتاز بود .سال های اخر پیش خالم و مادر شوهرش که اونم اون  خالم باشه بهش میگفتن خانوم دکتر یک خانوم دکتری بهش میگفتن که :از حقم نگذریم من خودم میگفتم این یکی از اون دکترای معروف کشور میشه زد و امروز از این بپرس از اون بپرس فاطمه دانشگاه چی قبول شده گفتن :پیام نور مهندسی کشاورزش (گرایش خاک )بقول اون یکی دختر خالم: مهندس خاکی.  نمیدونم چرا تا اینو شنیدم زدم زیر خنده اصلا باورم نمیشد اون این رشته رو قبول کنه اخه خانوم دکتر از پارسال به همه برای طبابتش  وقت قبلی داده بود دارید اعتماد به نفس ...
به کی بگم من سینما خانوادگی دوست دارممممممممممممممممممممم.....خودم برای خودم میخرم میبینید حالا .

نظرات 1 + ارسال نظر
کفشدوزک چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ق.ظ

عنوان این پستت رو باید می ذاشتی از هر دری سخنی من انقد دوس دارم این جوری بنویسم

چشم ...
عنوانشو به خاطر شما عوض می کنم .
بنویس گلم ...منم میام میخوانم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد