حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

۱ خواب

سلام به همه دو ستای گلم  که خیلی دوستشون دارم

چند وقتی بود دوست داشتم بیام و بنویسم خب یه جورایی هستم  حال و حوصله هیچی ندارم شب ها تا صب پای تی وی و  صب تا ظهر خواب و بعدظهر هم تی وی شب تی وی و یه جورایی دوست دار خودم باشم وخودم .شاید افسردگی ولی میدونم دارم بد جور از خودم از زندگیم از خیلی چیزا خسته میشم . زیاد عصبی میشم کمتر دوست دارم حرف بزنم بخندم ...

بگذریم .

هفته پیش نزدیکای غروب بود یه خواب دیدم  یه خواب که خیلی ترسوندم خیلی  پریشونم کرد .چند سالی هست پدر شو هر من فوت کرده (خدارحمتش کنه )مرد خوب و مهربونی بود .یه چهره که اکثرا خنده بر لب داشت .

در عالم خواب خیلی چیزا دیدم اوناش زیاد برام مهم نیست مهم اینه که وقتی خودمو در اغوش پدر شوهرم در خواب انداختم و داشتم گریه میکردم گفت غصه نخور تا نیم ساعت دیگه میایی پیش خودم .دوستانی که از اولین  وبلاگ منو همراهیمیکنن یادشون میاد اونوقت ها به هیچ وجه از مرگ نمیترسیدم اما الان بر خلاف اون زمون ها بد جور میترسم .در عالم خواب هم همین طور بودم از اینکه فرصتم برای زندگی تموم شده و من فرصتی برای جبران بدی هام و کسب خوبی نداشتم  ترس داشتم . وقتی بیدار شدم ترس وجودمو گرفته بود با پسر خواهرم خیلی راحتم موضوع رو بهش گفتم البته سر بسته (سلام ؟؟؟جان اگه برای خاله تا نیم ساعت دیگه اتفاقی افتاد این کار ها رو انجام بده...... .)تفلک با صدایی لرزون زنگ زد میگیه خاله اتفاقی افتاده تصادف کردی چیزی شده ؟میگم نه این خوابو دیدم .میگه پاشو بابا  با این خوابت مردیمو زنده شدیم با این اس مست ..اصلا نمیشنیدم چی داشت بهم میگفت خداحافظی کردم و فقط به فکر این بودم برم دوش بگیرم  که اگه مردم  شاید تنم رو خوب نشورن ... توشه خالی بودم که باید برای اخرتم حاضر کنم به  همسر جون اس دادم جریان اینه و رفتم دنبال کارام .

ساعت ها گذشت   و اروم تر شدم ولی خداییش  بد جور از مرگ از عواقب کارام از گناهام از خدا خجالت میکشم .با کدوم بارو توشه میخوام راهی  سفر ابدی بشم .

اونشب که همسرم اومد جریان رو بهش گفتم اصلا اس مس منو ندیده بود چه برسه به اینکه بخواد دلداریم بده ...بعد ا ز چند روز اس مس ابچی فاطمیا یاد خوابم انداخت خیلی به خواب من شبیه بود.بازم الهی شکر خدا بهم یه فرصت دوباره داد.

این روزا داره یادش میره شاید کسی دوست داشته باشه همه زندگیش باشه یا اون زندگی کسی هست .

از خودم خسته شدم از رفتارای یکنواختم از این بی حوصلگی از این فرار از جمع و دیگران .

دلم تنگه برای یه گوشه حرم اقا ..فقط یه حرم باشه یه حرم اروم و امن برای من برای حرفام برای این دل پر دردم دردمن با خیلی درد ها تفاوت داره شاید شبیهی باشه ولی تفاوتش خیلی..

.دیشب داشتیم دنبال قولنامه مستاجرمون میگشتم اونو پیدا نکردم اما کلی عکس بود که هر سه مارو برد به خیلی سال پیش به ازدواجون به تولد مبینا به ماه هایی که اون روز به روز بزرگتر میشه و یه برگه سونوگرافی به تاریخ ۱۷ -۱۲-۱۳۸۸  که بد جور ....

میخوام بهش فکر نکنم . میخوام به خودم امید بدم .میخوام ...ولی من خیلی وقته کم آوردم خیلی وقته خودمو در خودم حبس کرد م.

هم خودمو دارم عذاب میدم هم این تفلکارو لی ....



نظرات 9 + ارسال نظر
فاطیما دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

سلام
خدا پدرشوهرتو بیامرزه

منم جای توبودم یکمی پریشون میشدم. همه مون از مرگ میترسیم ولی مرگ حق همه ماست
کاش طوری زندگی کنیم که اگر بدونیم تا چند دقیقه دیگه قراره بمیریم آرامش داشته باشیم!

چرا نمیری زیارت؟ به نظرم خیلی آرومت میکنه. من که وقتی میرم شهد تا چندماه شارژم

موفق باشی و شاد عزیزم

سلام عزیزم ..
الان ؟؟؟نمیشه بخوام با وروجک برم همسر گرام رو چه کنم اونم توی این ماه عزیز...
دوست دارم خودشم باهامون بیاد ولی بد جور سرش شلوغه ..
باید صبر کنم تا ماه رمضون تموم بشه بعد .

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

انشالله میری
منم به احتمال 90% دوروز بعد ماه رمضون میرم مشهد

میگم یه سرگرمی برای خودت دست و پا کن
کلاسی چیزی برو که حال و هوات عوض شه
هم چیز یاد میگیری، هم سرت گرم میشه

فدات
جانم...ای جان بازم زیارت ..
میخوام ولی بهانه و هدفی ندارم .
سعی خودمو میکنم ممنون از لطفت .

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ق.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

سلام
الهه جون این سایتی که فرستادی یه شوخیه با خانما برای اینکه بدونن شوهرشون الان کجاست
میری تو این سایت
http://www.themobiletracker.com
شماره تلفن شوهرتو میدی
بعد مثلا میره ردیابی میکنه با GPS و یهو عکس یه زن و مرد رو توی تخت خواب نشون میده

اون قسمتی هم که بعدش میاد فقط توضیح میده که میشه یکیو ردیابی کرد ولی نمیشه ردیابی انجام داد
برای پیداکردن مزاحم تلفنی نیست عزیزم

مث من خیال خودتو راحت کن خطتو عوض کن

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/


شاید از آشناهاست داره اذیتت میکنه
حالا بی خیال
بذار واسه خودش شاد باشه

خدارو شکر فعلاً مزاحم نداری و امیدوارم هیچوقت نداشته باشی

حتما اشناست و منو میشناسه وگرنه شمارمو از هوا نگرفته ...
من خیلی وقته بیخیال این چیزا شدم ..
ممنون عزیز ار لطفت .

ستاره(لیلی و مجنون قرن 21) پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ http://setare6114.blogfa.com

سلام عزیزم
نگران نباش ، صدقه بده و صله ی رحم کن.
برات بهترینها رو از خدا میخوام[گل]

سلام ...
قربونت بشم ...
دادم ..
ممنون عزیز .

حسن شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:04 ب.ظ http://bayadkarikard.blogfa.com

سلام قلمتون خیلی زیبا و عبرت آموزه.
خدا قوت

سلام.این لطف شماست ولی من اینطوری فکر نمیکنم.
ممنون از لطفت .

بهار یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ق.ظ http://gozashtehagozashte.blogfa.com

سلام
منم از این دست خوابا زیاد می بینم.
خیلی دلنگران نباش بالاخره یه جوری میشه.

سلام .
جدی ؟؟گذشت ...
ممنون به وبلاگم اومدی خیلی خوشحالم کردی .

سمیه سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ب.ظ http://toutia.blogfa.com

سلام
منم از مرگ خیلی می ترسم!
از مرگ نه ها! از تنها شدنش!
از اینکه برم ببینم اونور چه خبره زیاد نگران نیستم اما از تنهایی و بی کسیش خیلی می ترسم... خیلی...
صدقه بده عزیز... انشاله خیره

سلام عزیز خوش اومدی
من از اونور میترسم از تنهایش که دیگه خدا داند.حتی یادمه یه سفر زیارتی که رفته بودیم 1 شب که به هتل اومدم وقتی وارد اتاق شدم تا میخواستم کلید برق رو پیدا کنم یه زمانی گذشت توی همون زمان خیلی از تاریک و تنهایی ترسیدم اون تاریکی منو یاد قبر انداخت یادش بخیر چقدر برای اون شب خودم گریه کردم حتی 2 رکعت نماز برای اون شبم خواندنم..
خدا به هممون رحم کنه ..
چشم .ان شا الله

مسافر پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://shefaat.net

سلام
چه خواب جالبی
ولی میگن که خواب خانوما چپه
یادتون رفته بود
شوخی کردم
برا تعبیر خواب خیلی مسائل مهمه که باید با کنار هم گذاشتن اونا مثل زمان خواب و ... تعبیرش کرد
انشاءالله سلامت باشید
یا علی
ما را هم دعا ...

سلام .
بله واقعا عجیب بود
شندیه بودم
بله ولی اون لحظه با اون شوک اصل به چپ و راستش فکر نمیکردم .
میدونم نازنین
بله من اون لحظه هنگ بودم
ممنون
علی یارت .
چشم محتاجم به دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد