اعتکاف و خاطراتش

این چند روز حسابی  سرم شلوغ بود منظور هفته پیش بود  دائم از این اداره به اون اداره که کارهای  محمد رضا رو انجام بدم ...

روز چهارشنبه هم باید میرفتم خونه خواهرش شب همه برای مراسم ختنه سوران  پسرش دعوت داشتیم .ساعت 2 بود برگشتیم خونه . تا وسایل رو جمع کردم و به سمت مسجد رفتیم شد 3 نیمه شب . بچه های اعتکاف مشغول سحری گرفتن بودن .

سه روزی که اونجا بودم  یه حال خاصی داشتم ...ساکت تر بودم بیشتر با خودم خلوت میکردم .

از خدا خیلی چیزا خواستم خیلی ادما رو که التماس دعا گفته بودن  دعا کردم  حتی اونایی که دوست داشتن منو ببینن و التماس دعا بگن . برای مامان بابامم دعا کردم .

از خدا خواستم در سفری که پیش رو دارم  بهم این توفیق رو بده کربلا رو درک کنم به معنای واقعیش..

فکر نمیکردم اگه برگردم خونه دلم برای این چند روز تنگ بشه ..

گل گلخونه ما این سه روز همراه من بود روزه هاشو کامل و نمازهاشو خیلی عالی خواند . فکر نمیکردم بتوانه طاقت بیاره ..خوشحال بودم اولین سال تکلیف الاهیشو با اعتکاف خوشبو کنه ..سپردمش به دعای ام داوود ..

نمیدونم چرا این دعا بد جور به من ارامش میده خیلی دوستش دارم ..

پارسال نتوانستم این لیاقت رو داشته باشم که معتکف بشم ولی خودمو به دعای ام داود رسوندم  ولی امسال ...صفایی داشت که فقط ادمای معتکف درکش میکنن ..

قرار شد برای گل گلخونه یه لپ تاپ به عنوان جایزه هم قبولی و شاگرد اول شدنش هم دختر خوب بودنش هم بابت اعتکاف و تشویق او برای شرکت در مراسم دینی بخریم .