حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

حرف هایم در کلام قلم

((هر چی که به من ربط داره))

شب های احیا و بعضی از این جوونا

غلط یا درست ولی این نظر منه:
ادم باید برای دینش عقایددرست دیگران و ارزش های دیگران ارزش قایل شه  :
شب قدر برای همه ما مسلمونا خیلی مهمه ارزش داره اما  واقعا چرا  یه سری جوونای ما اونوم تعداد کمی از اونها  براش ارزش قایل نمیشن  ؟دوست دارم بدونم با چی اشتباه میگیرنش ؟!!!
اینا منو ازار میده که ببینم دختر خانوم حداقل برای امشب ترک گناه نکرده امشبی که سرنوشت یک سال ادم و چه بسا تغییراتی در کل عمر ادم بشه.(بنا به اسنادی که دیدم شنیدم میگم کل عمر)چرا دختر خانوم  باید با اون لباس با اون ارایش با اون دست  با یه آقا پسر غریبه یا بهتر بگیم bf  بیاد  شب قدر جالبه هر گونه حرکتی انجام شد جز اعمالی که در شب قدر توصیه شده؟بدم میاد بعضی ادما با حرکات اشتباه خودشون جمعی رو زیر سوال میبرن بارها شنیدم جمعی به خاطر اندک ادمها زیر سوال رفتم :کارمندا کار نمیکنن(۱ کار مند کار نکنه جمع میبندن و میگن کارمندا)این دانشجوها درس نمیخوانن همش دنبال قرطی بازی هستن یا دوست دختر بازی و دوست پسر:یکی نیست بگه بابا این دختره این کار و کرد چرا میگی دانشجو  ها!!ما دانشجوهای خیلی خوبم کم نداریما اینجا هم بد نیست جمع ببندیما !خب بگید همه دانشجوها خوبن)شب قدر خیلی شنیدم هی میگفتن دانشجوها مملکتا به گند کشیدن بابا میخوایین قرار بزارید  میرفتید یه جا دیگه چرا اومدید اینجا که نزارید مردم به مراسم شب احیاشون برسن ؟این چیزا ناراحتم میکنه زجرم میداد
شب نوزدهم وقتی کف خیابون با خانواده داداشم و مامانم اینا و اقای همسر و ناز بانو نشسته بودیم و دعای جوشن کبیر قرائت میشد صحنه هایی که جلو چشمم اتفاق می افتاد عذابم میداد به همسری میگم اه چرا این دختر داره این حرکات رکیک رو در میاره من با شوخی و خنده مخالف نیستم ولی اینکه ادم خودشو به نمایش بزاره سخت مخالفم دختر ارزش والایی داره باید برای پاکیش مغرور باشه باید با کبر باشه و نجابتشو ارزون نفروشه به همسر میگم کاش این دختر میفهمید الان برای این پسرا حکم یک عروسک خیمه شب بازی رو داره اون بره عروسکی دیگه جایگزینش میکنن ولی افسوس ..یه گروه دیگه با بی اف هاشون فقط بخور بخور داشتن  محمد تشنمه برو برام اب بخر حمید چیپس میخوری صادق به رضا:سارا نیومد /یه زنگ بزن حدیث بگو بیاید دیگه ..ساعت 12 و نیم یا یک بود  خوراکی ها که تموم شد دخترا رفتن نیم ساعتی نشد پسرا هم رفتن و این شب قدر اونا بود .یه سری ها هم که سرشون فقط توی گوشی بود فارغ از اطرافشون.
یه سری دیگه انگار بهشون کیلومتر شمار وصل بود طول خیابون  و حد فاصل دو میدون شهدا و 7 تیر رو هی بالا میرفتن هی میومدن پایین  تیپ های بعضی هاشون واقعا ادم رو مجبور به تاسف خوردن براشون میکرد نمیخوام بی احترامی کنم به خدا ارزش اونا خیلی بالاتره ولی به چه قیمت دارن خودشون رو تباه میکنن اصلا میدونن تیپ یعنی چی  میدونن لباس باید به زیبایی اونا اضافه کنه نه اینکه اونا رو کم ارزش نشون بده . کسی رو  میشناختم اگه روز عادیش میدیدیش فکر میکردی خانوم داره میره عروسی یا خود عروس خانومه ولی خوشم میاد محرم و شبهای قدر و شهادت معصومین که میبینیش انگار حزن دنیا برای این خانوم نائل شده یا خدایی نکرده پدر مادرشو از دست داده  ازاین خوشم میاد هنوز چیزهایی در وجودش زندست بگذریم  دوست دارم خیلی چیزا براش زنده بشه ولی من چیکارم .در این شبهای این چیزا هم دیده شد و شنیده شد متلک انداختنشون صداهای ناهنجاری که از خودشون در میارن ؟ای خدا بهشون رحم کن گناه دارن خدا نکنه به خاطر این اشتباهشون  سرنوشت یکسالشون خراب بشه؟
خوش نامه نوشت: 

عاشق ادم هایی هستم که میدونن کجا چی بگن چی بپوشن و در کل از اون عاقل های خوشگل و خوشتیپن

اینا رو قبلا نوشته بودم و امروز کاملش کردم .دوست نداشتم جسارت کنم فقط از میل درونی خودم که همون دوست داشتن بود نوشتم .

بازم اگه حرفی بوده یا به کسی جمعی  چیزی گفتم و نوشتم که ناراحتشون کردم واقعا معذرت میخوام .

چند روز استراحت در کنار کار!!!

فصل تابستون برای من یکی در کنار همه بیکاری ها  خیلی پر زحمته.روز جمعه سحر ساعت 5 با نازگل و همسرم راهی روستا شدیم تا انگور های کشمشی باغ رو جمع آوری کنیم .اگه خواهرم نبود مطمئنم نمیتوانستم همه اون کارها رو انجام بدم .تا روز دوشنبه  روستا بودیم .خونه خواهرم خیلی خوش گذشت خیلی . خواهرم دو تا پسر داره یکیشون دانشجوی متولوژی دانشگاه گرگان  و دومی  5 ماه از نازگل من بزرگتره . جمع ما با اونها خیلی صمیمی .دیشب جاتون خالی اینجانب هوس جوجه کردم همسری این چند روز صبح سر کار میرفت و شب بر میگشت روستا دیشب زنگ زدم و ماجرا رو بهش گفتم تفلکی  دو تا مرغ گرفت و اورد با خواهرم  اونا رو خرد کردیم ولی خواهرم اجازه نداد  اونا رو درست کنیم و از من خواست اونارو به خونمون برگردونم منم نخواستم خواهرم رو ناراحت کنم و قبول کردم و از مرغ های خودشون استفاده کرد شب با پسر بزرگش یه اتیش خوشگل درست کردیم بعدشم که جوجه ها رو تا ساعت 3 بیدار بودیم و بنا به این که غذا گرمش خوشمزه تره دیگران رو بیدار کردیم وسحری خوردیم .شب که داشتیم جوجه هارو درست میکردیم کلی با خواهرم و پسراش خندیدیم .دنبال گربه ها گذاشتیم وایی چه حالی داد .حسابشو کنید من به این چاقی دنبال گربه ها بدوام چه شود .
امروزم صبح رفتیم باغ و چند تا سبد انگور برای دوستامون اوردیم .
این چند روز اصلا حوصلم سر نرفت خیلی بهم خوش  گذشت .
شب های روستا رو باید تجربه کنید تا متوجه بشید من این چند شب چه صفایی برای خودم میکردم .جای همه خالی .

تصور کن شب ساعت ۳ خنک کنار اتیش اهنگ گوش بدی چای وایی..



 



عاشق این بوته گل رز خونه خواهرمم



کی میشه مثل قدیما بنویسم ؟هان!!!

دوست دارم خیلی حرفارو اینجا بزنم مثل اون وبلاگای قدیمیم.
اول:چندشب خونه خواهر شوهرم بودیم خوش گذشت پسر خواهر شوهرش از امریکا برگشته واسه من سوژه بود این اقا. هی به خواهر شوهرم میگفتم تو که قرار بودفرداشب دعوتشون کنی خوب امشب با ما میگفتی ما هم کلی فیض میبردیم میخندیدیم میگفتم اخه ما که فامیل خارجکی نداشتیم فامیل شمارو میدیدیم .


دوم:دیشب چند تا سوژه توپ برای اپ پیدا کردم ولی باشه سر فرصت  شایدم در این پست گفتم از من هیچ چیز بعید نیست
(طلاق دختری از همسرش و کار در منزل یک خانوم وسواسی
......موارد دیگه فعلا در ذهنم نیست  حافظه رو برم من ..

جریان خواستگاری و ازدواجون...

جریان اونشب که برای بچه دار شدنمون همسرم اشک ریخت و از دوستش خیلی ناراحت بود.

بیوگرافی همسر و چرا من اونو بین اون همه ادم انتخاب کردم .

اینکه دارم هدفدار میشم 

دعا های امسالم در شب قدر نشون داد دارم بزرگ میشم این خیلی خوشحالم کرد خیلی

شب قدر و پوشش بعضی از جوونامون و ارزش قائل شدن براش . اینارو  وقتی داشتم نظر برای وبلاگ دوستان میزاشتم دو نه دونه یادم اومد .


سوم:امروز روز پزشک دوستم فرزانه هم یه پزشک. رفتم یه گل خوشگل عین خودش واسش خریدم (البته اون خیلی خوشگل تره ها) و بردم تقدیمش کردم .فرزانه دوست خوب منه دوست تنهایی هام دوست غممام  بهترین پایه برای هر کاری .خوشم میاد پر از انرژی مثبت با دیدنش روحیه میگیرم  خیلی دوستش دارم همینجا بازم بهش روز پزشک رو تبریک میگم.




چهارم چند وقتی زده سرم رخش زیبایم رو بفروشم و شوهره رو همچین خوشگل ببرم زیر قرض و وام یه آپارتمان بخرم.البته شوهر جان مخالفه میگه برو عشق دنیا رو کن مردم ارزوشونه یه همچین ماشینی زیر پاشون باشه تو دیوونه هی میگی بفروشش ...

دیشب چند تا  دستور غذا هم  از خواهر شوهر گرام گرفتیم چند تا هم بهش دادیم.

دوست دارم همونطوری که حرف میزنم بنویسم از رسمی نوشتن بیزارم دوست دارم خودم باشم .

یکی از بحث هامون با دوستم همین بود  اینم شاید یه زمانی واسش وقت گذاشتم و مطلبی نوشتم .اینکه ادمای وبلاگ تا چه حد خودشونن.بعضی ها چیزی رو مینویسن که دوست دارن باشن و خود واقعیشون نیستن  .

بعضی اوقات به خاطر فرصت هایی که از دست دادم خیلی از خودم بدم میاد ولی کاریش نمیشه کرد.

دوست دارم مثل اونوقت ها فرت فرت اپ کنم