سلام
سلام به همه کسانی که قلب های اسمونی دارن
سلام به همه دوستانی که منو شرمنده خودشون کردن .
سلام به همه فرشته هایی که ساکن زمین هستند.
حالم بد نیست بهترم .
همسر گلم همه کاری میکنه تا منو اروم نگه داره و بهم روحیه میده .میخنده و لی پشت هر خندش دنیایی از غم .
امروز مامان بزور منو برداشت برد پیش ی خانومی که با خواندن و قفل زدن و گره زدن های مبین سوره یس حال منو بهتر کنه ...
خدایا دل مامانمو شاد کن هر چی خیرمونه سر راهمون قرار بده ...
ولی ی اتفاق بد افتاد .
دیشب بابام قرضیکه ازمن کرده بود و اورد پس داد منم پولو نشمرده گذاشتم داخل کشاب کنار تختم .امروز که برگشت و پولو شمردم 210 هزار تومان کم بود .خواهرم میگه من مطمئنم بابا 1 میلیونو سیصد شمرد و گذاشت روی میز خودم کمکش کردم ...
البته اینم بگم جز این پول خیلی چیزای دیگه از خونه من گم میشدن از مرغ و گوشت که اصلا ارزش گفتن نداره تا حتی لباس هایی که من برای بچه نداشتم خریدم .دفه اول نیست داره چیزی از توی خونم گم میشه چند بار به همسر متذکر شدم قفل در رو تعویض کن اما کو گوش شنوا ..
خدا همه رو به راه راست هدایت کنه .
مامان میگه :عیب نداره به خودت استرس وارد نکن برو خدارو شکر کن داری اگه نداشتی و تو به این کار مجبور میشدی چی ؟حتما نیاز داشته عیب نداره ...
خوشم میاد اکثر مواقع مثبت اندیشه ...
نمیدونم حکمت این موضوع اونم الان چیه؟
ای خدا راضی ام به رضای تو .خدا به همه مردم کمک کن به همه مردم .
دیشب تا 1 منتظرش بودم برگرده.وقتی وارد خونه شد سعی کردم طوری رفتار کنم چیزی نفهمه ولی منو بهتر از خودم میشناسه..
ساعت ها توی اغوشش گریه کردم و نالیدم هی قسمم میداد گریه نکنم بهش میگفتم بخدا نمیتوانم.
وقتی اروم شدم تازه متوجه اشکهاش شدم اینقده توی حال خودم بودم که لرزیدن شونه هاشو متوجه نشده بودم.از اول صبح از این دکتر به اون دکتر بعداظهر هم سونو و بازم دکتر...
از صبح مثل پروانه دورم میچرخه حتی برای غذاهم نمیزاره از تخت بیرون بیام.
واقعا نمیدونم چطور سپاس گزار این همه خوبی هاش باشم
خودش داغونه و هی به من روحیه میده سعی میکنه نزاره ناراحت بشم و مسئله رو برام طوری جا انداخته که دیگه دائم روی زبونم میگم هر چی مصلحتشه ..
میگه خدا بخواد بده خیلی راحت میده بخواد بگیره هم راحت براش فرقی هم نداره چقدر سن داره میگیره تا حالا کدوم کار خدا بی حکمت دیدی ...
دائم میخندونم و بهم روحیه میده...
چند باری امروز متوجه گریش شدم ولی من مثل اون بلد نبودم بهش روحیه بدم فقط ساکت نگاش کردم.به وقت وضو و برای دکتر که رفته بودم دیر اومد چشاش تابلو قرمز بود و اشک هنوز زیر چشاش بود ولی میخندید و میگفت عجب بارونی سال دیگه مبین تو زیر این بارون چه کیفی میکنه مگه نه بنظرت میتوانه اون موقع بارون رو تلفظ کنه بغض میکنم میگه چیه بچه نی نی به مبین حسودی میکنی...حتی جواب سونو هم بهش دادن من از داخل ماشین راهرو سونو رو میدیدم اون منو نمیدید با چشای خودم دیدم ی گوشه هی داره برگه سونو رو میخوانه میارش پایین اشکاشو پاک میکنه باز میخوانه ولی وقتی از راهرو اومد بیرون میخندید انگار نه انگار این همون مردیه که چند لحظه پیش...خدا خودت بهش صبر بده خودت طاقتشو به هممون بده
خدا بازم شکر باز شکرت که همسری مهربون بهم دادی دختری سالم ومهربون دادی دوستای گلی که هیچ وقت تنهام نمیزان دادی خدا به همه نعمت های دادت شکر به نداده هاتم شکر چون تو خوبی منو بهتر از من میخواییی.
شکر باهمی همسرم اگه نبودی دنیا برام بی مفهوم بود
همه سعی دارن ارومم کنن
همه به هر روشی میتوانن متوسل میشن ولی
واقعا کسی حس درون منو بغض صدامو ویرون شدن دلم رو داغون شدن درونم رو نمیتوانه حس کنه مگه اینکه جای من باشه .
خدا دلت میاد این شادی رو ازم بگیری میگن باید خودمو باید به خودت بسپارم من که سپردم منکه ۲ ساله میگم هی چی تو بگی من که صبر کرده بودم تو که میخواستی بهم ندیش چرا بهم دادیش ..
چرا گذاشتی باز لذت مادر شدن رو بچشم چرا نمیزاری حسش کنم .
خدا تو که مهربونیت بی نهایت تو که رحمانیت حد و مرز نداره چرا چرا دلمو میسوزونی
میخوایی بهم بگی میتوانی بهم بدی اما نمیدی ؟بهت نمیاد خدا .
خودت میدونی من طاقتشو دیگه ندارم اصلا من به درک من به جهنم این دو تا چی اینا هم اصلا هیچ مامان بابام چی .
مامانم وقتی حال امروزمو دید داغون شد هی زنگ میزنه خونه میگه خوبی بدورغ میگم اره مامان نگران نباش بهترم ولی اون مادره و میدونه من چی دارم میکشم خواهرم اشکشو از من پنهون میکنه میگه یعنی بازم ...
دیگه نمیتوانم حالا که داری ازم میگیریش باید طاقتشم بدی .
حالا که داری ازم جداش میکنی ..............
اما م رضا دستت درد نکنه
من که گفتم یا نده یا اگه از خدا برام خواستی بهترینشو بخواه .
تو چرا .........
من که عمری زائرت بودم .
من که با دلش شکسته ازت خواستم چرا
واقعا چرا .
خدا باید طاقتشو بهم بدی ....
همسرم هنوز خبر نداره دلم نیومد سفرشو خراب کنم و بهش خبر بدم میدونم که بفهمه داغون میشه از دلش خبر دارم خدا من که تو رو به دل اون قسم دادم چرا !من بدرک چرا دل اونو میشکونی .
من که همیشه گفتم به من گناه کار به گناهان من نگاه نکن به خدایی خودت به بزرگی خودت خدا به من نگاه کن ..
دارم دق میکنم دیگه چقدر برات اشک بریزم چقدر التماست کنم چقدر متوسل اینو و اون بشم ازت بخوان .
من که گفتم ابرویی ندارم که در خونتو بزنم من که امام رضا رو واسطه قرار دارم من که خوبانتو قرار دادم اخه چرا به خدا من طاقت این امتحانتت رو ندارم
دوستان گلم از صمیم قلب ازتون عذر میخوام
فعلا نت خونه مشکل داره سیستم هم داره بازی در میاره .
شما به بزرگواری خودتون ببخشید
سعی میکنم زود زود بیام .
دلم برای تک تکتون تنگ شده .
از همه شما :فاطیما .گلابتون . سمیه .زهرا .لاله.شیدا.بهار . کفشدوزک و دیگر دوستان کمال تشکر رو دارم که به یادم بودید .
ان شا الله روزی بتوانم خوبی های شمارو جبران کنم .
سلام
بعد از یک هفته با اطمینان خاطر مادر شدنمان رو ب همه دوستان اطلاع میدهیم .
هفته پیش هم میدونستم باردارم ولی برای اطمینان بیشتر یک هفته ایی صبر نمودیم .
واقعا خوشحالم
خدایا به خداییت به همون اندازه خدایییت شکر .
مکمل نوشت:هفته پیش بنا به شکی که خودم داشتم با اجازه همسر رفتم ازمایشگاه .دکتری که روز پیشش بای نوشتن ازمایش رفتم خیلی مهربون بود خیلی و جواب خیلی از سوال های منو داد و ی لطفی هم کرد و ازمایشمو نوشت تیراژ بشه .بعد از انجام ازمایش دکتر همون ازمایشگاه گفت با توجه به تیراژشدن مثبت ولی مقدارش خیلی کمه سعی کن هفته بعد آزمایشتو تکرار کنی .اون با اطمینان از بارداریم این حرفو میزد ولی من هنوز باور نکردم تا امروز .
وایی از همون حیاط بیمارستان که به همسر زنگ زدم تا گوشی رو برداشت گفت مبارکه خانوم
هاج واج میگم بزار حرف بزنم بعد میگه به جون خودم گوشی ر و از توی جیبم در نیوورده گفتم تویی و جوابش مثبت...
امام رضا خیلی ممنونتم خیلی .همونطور که دل منو شاد کردی دل مگنولیا هم شادش کن ..آمین